مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
انتظار موعود
2476-3942
0
189
2014
10
23
بررسی کارکردهای احیاگرایانه مهدیباوری در اندیشه رضوی
62583
FA
Journal Article
1970
01
01
بحث درباره کارکردها یا قلمرو دین در دنیای معاصر، از رشد بسیار زیاد وفزاینده ای برخوردار است. به رغم نگاه بدبینانه برخی مثل فروید، یا ژان پل سارتر، بسیاری از دین پژوهان رویکرد جدیدی به نام «رویکرد کارکرد گرایانه» نسبت به دین اتخاذ کردهاند. اینان بر کارکردهای مثبت دین تاکید میورزند و دین را عهده دار رابطه فردی یا عبادی صرف نمیبینند؛ بلکه معتقدند که دین در همه حوزه زندگی بشر، نظیر مسائل تربیتی اخلاقی، حکومتی و اجتماعی، و معرفتی و… حضور جدی دارد و این امری است که به طور وضوح میتوانیم در تمام آموزههای دین اسلام مشاهده کنیم؛ زیرا ارزشمندی آموزههای دینی در آینه فواید و کارکردهایشان قابل مشاهده هستند، و این را نسبت به مسائل و مباحث آخرالزمان و آینده بشری، یعنی مباحث موعود باوری در ادیان و مهدی باوری در اسلام میتوان دید. در منابع مهم و اصیل آموزههای مهدوی میتوان این کارکردها را به طرق مختلف دریافت کرد. نگارنده در این نوشتار در صدد این نیست که به همه این کارکردها به طور جامع و مستوفی بپردازد؛ بلکه مقصود این پژوهش آن است که به برخی از آنان که از اهمیت بیشتری برخوردارند، با تاکید بر اندیشههای عالم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم حضرت رضا علیه السلام به بحث بنشیند. بر همین اساس تلاش شده به برخی از کارکردهای مهم، مثل کارکردهای معرفتی، تربیتی اجتماعی، سیاسی و مدیریتی، تاریخی، اشاره گردد. البته در تحلیل و بررسیها، همه آنان از اعتبار یکسان برخوردار نیستند؛ بلکه برخی جنبه مقدمی داشته، و برخی دیگر از اصالت و ویژگی خاص برخوردارند (همانطور که لابهلای بحث روشن خواهد شد). نتیجه مهم این کارکردها در مجموع باعث ظهور حق و غلبه آن بر باطل در کل نظام هستی خواهد شد.
کلیدواژهها: مهدی باوری، کارکردها، ظهور حق، اندیشه رضوی.
طرح مسأله
فرایند عینی اعتقاد به مهدویت، افراد جامعه، چه معتقدان و چه غیر معتقدان را متأثر میسازد؛ زیرا با توسعه روز افزون قلمرو اندیشه بشر در همه حوزههای فکری، فرهنگی؛ حتی اعتقادی باعث شده است که انسانها نسبت به آینده جهان دغدغه داشته باشند. ممکن است در حیطه رفتاری، ابتدا حرکتی مشاهده نشود؛ ولی بعد از شکل گیری بینش نجات خواهی در درون افراد، قهراً این بینش در حیطه رفتاری نیز نمودهایی را در پی خواهد داشت و در عرصه فردی متوقف نخواهد شد و آرام آرام تأثیرهای اجتماعی موعودباوری در لایههای جامعه سرایت خواهد کرد.
البته ما معتقدیم این بینش و نگرش در ادیان، بویژه ادیان ابراهیمی، از جایگاه و اصالتی ویژه برخوردار است و در طول تاریخ باعث کنشهای رفتاری فرد و اجتماعی پیروان آنان شده و سالیانی متمادی در قرون مختلف آنان را در انتظار طلوع موعود منجی قرار داده است. این دغدغه بشر تا آن اندازه جدی است که اندیشمندان مختلف به طرح ایدههای آرمان شهرها و مدینه فاضلهها پرداختهاند و این امر به زمانی خاص محدود نمیشود؛ بلکه بشر در طول قرون گذشته بیتاب از بیعدالتی ها، ظلم ها، تبعیضها، تشنه اندیشه ای است که روند موجود را تغییر دهد؛ زیرا انسان از وضع موجود خودش راضی نیست و در تلاش برای دگرگونی وضعیت موجود، به دنبال ایده ای نو و جدید است، که آرمانهای درونی و بیقرار خود را در ساحل نجات به آرامش رساند.
اسلام، به عنوان آخرین دین الاهی به این خواسته بشر با طرح مسأله «مهدویت» و «مهدی باوری» توجه ویژه نموده است. با نیم نگاهی به منابع متعددی که در این زمینه وجود دارد، میتوان به استراتژی یا راهبرد انتظار در دین مبین اسلام توجه کرد. اگرچه همه فرق مسلمان به این مسأله معتقدند و روایات فراوانی را در این زمینه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل نمودهاند؛ اما به نظر میرسد تفکر شیعه اثنی عشری در این زمینه منحصر بفرد است؛ زیرا مهدی باوری در اندیشه شیعه صرفاً به عنوان یک منجی آخرالزمان دیده نشده است؛ بلکه او امام و حجت خدا در زمین و او استمرار دهنده خط نبوت و امامت در پهنه گیتی است. او راهبر جامعه فعلی و آینده است. آینده او را در تئوریهای ذهنی و مباحث نظری به نظاره نمینشینیم؛ بلکه او حاضر و زنده و در کنار ماست: «…صاحب هذا الامر یتردد بینهم و یمشی فی اسواقهم و…» (مجلسی، ۱۴۰۴: ج۵۱، ص۱۵۴ و نعمانی، ۱۳۹۷: ص۸۴)؛ و این مطلبی است که صدها روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام به آن اشاره دارند و در این مورد جای هیچگونه بحثی نیست.
سئوال جدی این است که آیا اعتقاد به مهدویت در تفکر اسلامی به طور عام، و مهدی باوری به طور خاص، در اندیشه شیعه دارای کارکردی است یا نه؟
در این نوشتار در تلاش هستیم که این سؤال را با تاکید بر اندیشه رضوی پاسخ دهیم، و کارکردهای مختلف مهدی باوری را با تحلیل و کنکاش بیشتر به بحث و گفتوگو بپردازیم؛ زیرا در راهبرد و استراتژی شیعه سه اصل مسلم مورد دقت قرار گرفته است:
یک: مطلوب نبودن وضع موجود و ضرورت تغییر آن؛ دو: نگاه ویژه به جامعه مطلوب مهدوی بر اساس آموزههای قرآن و روایات؛ سه: برنامه ریزی برای برون رفت از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب.
به نظر ما در سایه این برنامه ریزی میتوان به کارکردهای مهدی باوری، توجهی ویژه صورت داد و پیامدهای مثبت آن را به نظاره نشست. لذا هدف اصلی این مقاله، تحلیل و بررسی کارکردهای مهدی باوری از نگاه امام رضا علیه السلام میباشد؛ زیرا حضرت ثامن الحجج از امامانی است که به مسأله مهدویت توجهی ویژه داشتهاند و با روایات متعدد به تبیین وقایع آخرالزمان و به کیفیت ظهور فرزندش، امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پرداختهاند؛ از جمله ولادت، اوصاف، شمایل، بشارتهای کتابهای آسمانی، حوادث و فتنههای که قبل از ظهور رخ خواهد داد، غیبت و وضعیت مؤمنان در دوران غیبت، وظایف شیعه در عصر غیبت، چگونگی ظهور حضرت، یاران و همراهان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و پاک شدن زمین از لوث ستمکاران، بسط و گسترش عدالت، ضرورت وجود حجت در میان مردم و خالی نبودن زمین از حجت الهی (شاکری، ۱۳۸۹، صص۵ ـ ۶). در ادامه بحث به گوشههایی از روایات پرداخته و میتوان از لا به لای بیانات حضرت به کارکردهای این روایات مهدوی رسید.
کارکرد
«کارکرد»، ترجمان «واژه فونکسیون» (Function) است که در سلسله مباحث جامعه شناسی، وقتی به دین نسبت داده میشود، مقصود معنای عام آن است که شامل خدمات، غایات و اغراض، آثار و تبعات پنهان و آشکار، مقصود و غیر مقصود دین به جامعه میشود که قوام، بقا و تعادل آن را در پی دارد (قراملکی، ۱۳۸۲: ص۱۶۲، به نقل از اسکیدمور، تفکر نظری در جامعهشناسی، ص۱۴۲).
اما در حوزه مهدی پژوهی در این تحقیق، مقصود از کارکرد مهدویت، مطلق خدمات و آثار مهدی باوری به جامعه بشری است. بواقع منظور، از کارکرد مهدی باوری این است که این اعتقاد در انسان یا جامعه چه اثر و نقش و تحولی را ایجاد میکند.
بحث کارکرد، از مباحثی است که به طور گسترده در میان متکلمان با عناوین فواید، و یا آثار ایمان و پیامدها مطرح بوده است؛ اما در دو سده اخیر، طرح مباحثی در خصوص کارکردهای علوم گوناگون، مانند روانشناسی و جامعه شناسی، برای کارکردهای دین بدیل و رقیب مطرح شد و دین پژوهان با نگاهی جدید موضوع را تحلیل کردند؛ از این لحاظ میتوان مدعی شد که بحث کارکرد دین و امکان رقابت با آن، مسأله جدید کلامی است. به هر حال، همانطور که کارکرد دین در عرصههای فردی و اجتماعی را شاهدیم، آموزه مهدویت به عنوان باوری اعتقادی، هم کارکرد فردی دارد و هم کارکرد اجتماعی. در ادامه مقاله بدان میپردازیم.
مهدی باوری
«اعتقاد»، بنیان اصلی زندگی انسان است و آنچه در میدان عمل محقق میشود، به ساختار اعتقادی او مربوط میگردد. اگر شخص از اعتقادی صحیح و منطقی برخوردار باشد، در عمل، به تناقض، بیهدفی و سردرگمی گرفتار نخواهد شد و از همه فرصتهای عمر، برای ساختن شخصیت انسانی و الاهی اش بهره خواهد گرفت. البته این اعتقاد در حوزه مهدویت، باید سازنده، حرکت آفرین و هویت بخش باشد و در همه فراز و نشیبهای زندگی، مسیر درست و هموار را برای آدمی بگشاید. منظور ما از مهدی باوری، یعنی اعتقاد به نهضت حتمی رهبری آسمانی، از دودمان پاک نبوی که پیش از پایان جهان، برای نجات آدمیان و تجدید حیات مادی و معنوی آنان، به پاخاسته، بر پهنه زمین چیره میگردد. او که «مهدی» لقب دارد، با ایجاد حکومت واحد جهانی، سراسر گیتی را در پرتو تعالیم عدل گستر اسلامی اداره میکند، و تباهی ها، نابرابریها، بیدادگریها و نابسامانیها را ریشه کن میسازد. این باور در اندیشه شیعه امامیه از جایگاه بسیار رفیعی برخوردار است؛ زیرا مهدی باوری دارای پشتوانه عقلی و نقلی میباشد.
کارکردهای مهدی باوری
با توضیحاتی که در خصوص مفاهیم کلیدی مقاله ارائه دادیم، به کارکردهای پدیدار شناسانه از مهدی باوری با تکیه بر آموزههای رضوی میپردازیم. قابل ذکر است آنچه از کارکردها در این قسمت ذکر شده است، به جهت اهمیت و کلیدی بودن، در فهم این آموزه است و شاید کارکردهای دیگری متصور باشد و طبعاً کارکردها به موارد ذکر شده منحصر نیست.
یک) کارکردهای معرفتی
شیخ صدوق در این باب، دو روایت از امام رضا علیه السلام در کتاب عیون اخبار آورده است: یکی از رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «هر کس بمیرد و برایش امامی از فرزندان من نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است و به آنچه در جاهلیت و اسلام عمل کرده است، مواخذه میشود» (صدوق، ۱۳۷۸: ج۲، ص۵۸).[۱] امام رضا علیه السلام در جای دیگر در ضمن مطالبی به مأمون عباسی چنین مرقوم فرمودند: «کسی که بمیرد و آنان ]امامان[ را نشناسد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است» (همان: ص۱۲۰)؛ و دهها نقل به همین مضمون در منابع روانی فریقین آمده است. حال جای این سؤال وجود دارد که چگونه عدم معرفت به امام در زمان حیات و زندگی با مرگ در جاهلیت مساوی تعریف میشود؟
برای تبیین مرگ جاهلی لازم است مطالب ذیل را مورد توجه قرار دهیم:
الف. مرگ جاهلی، نشانه زندگی جاهلانه است؛ چرا که مرگ عصاره حیات است. آنکه خوب زندگی میکند، نیکو میمیرد و هر که در بدی و جهل به سر میبرد؛ مرگ بد دارد؛ زیرا مرگ جز چشیدن عصاره زندگی نیست.
ب. زندگی جاهلانه مفهومی کلی است که مصادیق و مراتب متفاوتی دارد؛ از مراتب سطحی و ضعیف تا عمیق. دوره ای در زندگی عرب پیش از اسلام که از آن به دوران جاهلیت یاد میشود، سطح نازل آن است (نهج البلاغه، خطبه۲۶).[۲]
ج. در فرهنگ قرآن، معیار حیات جاهلانه یا زیست عاقلانه، پیشرفت در صنعت یا برخورداری از رفاه و ابزار زندگی تجملی نیست. قرآن کریم اقوامی را معرفی میکند که با وجود برخورداری از پیشرفتهای شگرف صنعتی و بهره مندی از رفاه زندگی اجتماعی، تا بدان پایه از جاهلیت پیش رفتند که مستوجب عقاب الاهی و حرمان از رحمت خداوند شدند و سرانجام به هلاکت رسیدند. قوم عاد و ثمود و اصحاب حجر نمونه ای از این مردماناند. قوم عاد با اینکه در صنعت شهرسازی بینظیر بود،حیاتی جاهلانه داشت؛ همان طور که امپراتورهای ایران و روم را که نماد رفاه و تمدن آن روزگار بودند، صاحب حیاتی جاهلانه میداند.[۳]
د. مرگ جاهلی نشان از حیات جاهلانه دارد و زندگی جاهلی در فرهنگ وحی همسان مرگ است و قرآن کریم کسانی را که جاهلانه میاندیشند، زنده نمیداند: «لینذر من کان حیّا و یحقّ القول علی الکافرین» (یس: ۷۰). خدای سبحان در این آیه، زنده و کافر را مقابل هم قرار داده نه مومن و کافر را، گویا بر این باور است که انسان یا زنده است، یا کافر. بر این پایه، در فرهنگ وحی، کافر مرده است و از آنجا که قرآن کریم، در برابر کافر عنوان زنده و در برابر زنده عنوان کافر را به کار گرفته است، روشن میشود که در نگاه قرآن، کافر در حقیقت مرده است و حیات حقیقی تنها از آن اهل ایمان است. این تقابل گرچه به حسب ظاهر مستبعد مینماید، در واقع هرگز استبعاد ندارد؛ بلکه از منظر روانشناختی و سعه وجودی، ایمان با زندگی، و کفر با مردگی مرزهای مشترکی دارند؛ بلکه منطبق هستند.
ه.. آن که به مرگ جاهلی از دنیا برود، جاهلانه زیسته است و هر که جاهلانه زندگی کند، از حیات حقیقی بهره ندارد. کسی که امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف خویش را نشناسد و در پرتو خورشید ولایت او قرار نگیرد، زندگی جاهلانه دارد و از حیات انسانی تهی است، گرچه از حیات حیوانی بهره دارد؛ همانطور که اگر فردی عالماً و عامداً در برابر حقانیت و حقیقت قرآن خضوع نکند و آن را نپذیرد و کلام الاهی را نشناسد، در فرهنگ قرآن، مرده خوانده میشود. کسی که با امام زمان خویش رابطه وَلَوی بر قرار نسازد و ولایت امام زمان خود را نشناسد یا آن را بر نتابد؛ حقیقتاً مرده است و هرگز از زندگی قرآنی که با حیات وَلَوی هماهنگ است، بهرهای ندارد (جوادی آملی، ۱۳۷۸: صص۳۰ ـ ۳۶). با توجه به مطالب مذکور میتوان پیامدهای کارکرد معرفتی مهدی باوری را به شرح ذیل بیان کرد:
۱٫ زمین لحظه ای از حجت خدا خالی نیست (کلینی، ۱۳۶۳: ج۱، ص۱۷۹).[۴]
۲٫ وجود همه جمادات، نباتات و حیوانات و بویژه انسان ها، مدیون وجود حجت الاهی است و اگر حجت خدا نبود، ممتنع بود که حتی گیاهی از زمین رویش پیدا کند.[۵]
۳٫ قبول اعمال به پذیرش ولایت اهل بیت مشروط است. اعمال افراد، بدون ولایت عملی مورد قبول واقع نخواهد شد.[۶]
۴٫ حجت خدا در زمین واسطه فیض الاهی است و این بر سنتی الاهی مبتنی است.[۷]
۵٫ شناخت امام و حجت خدا، شناخت خلیفه الاهی است.[۸]
۶٫ امام مهدی عدل قرآن و مصداق ثقل اصغر است و مثل قرآن معادل ندارد (نهج البلاغه، خطبه۲).[۹]
۷٫ شناخت امام مهدی مستلزم توفیق الاهی است و اگر توفیق شناخت حاصل نشود، در گمراهی و ضلالت خواهد بود.[۱۰]
دو) کارکرد اخلاقی – تربیتی
اسلام دین اخلاق و تربیت است و سیره تربیتی و اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مؤید این نکته است. بدان جهت این سیره و شیوه، بارها در قرآن مورد ستایش قرار گرفته است[۱۱] و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارای رفیع ترین سیره فردی و اجتماعی بود. ائمه علیهم السلام هم به عنوان خلفا و جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، با همین ویژگی اخلاقی در میان مردم شناخته میشدند. حال سؤال این است که آیا اعتقاد به مهدویّت و باور به آن میتواند چنین کارکرد اخلاقی- تربیتی را داشته باشد یا نه؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت: اولاً خود امام مهدی عنصری اخلاقی است؛ چنانکه پیامبر در مورد ایشان فرمودند: «اشبه الناس بیخلقاً و خُلقاً» (صدوق، ۱۴۰۵: ص۲۸۷). یعنی امام مهدی همانند پیامبر از ویژگیهای اخلاقی ممتازی برخوردار است. لذا در بعد الگو و اسوه بودن، همانقدر که قرآن کریم در مورد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تأکید دارد؛ حضرت مهدی علیه السلام هم الگو و اسوه است. بدون شک کارکرد اخلاقی ـ تربیتی باور به مهدویت را بایستی با این دید نگریست.
ثانیاً- برای بررسی کارکرد اخلاقی- تربیتی باور به مهدویت، نیاز است که نسبت به مسأله انتظار نگاهی درست و دینی و منطقی داشته باشیم؛ زیرا اگر انتظار مثبت و سازنده باشد، طبعاً دارای پیامدهای مثبت اخلاقی خواهد بود و اگر انتظار منفی مورد نظر باشد، قهراً بازتاب منفی داشته و بر روی ارزشهای اخلاقی بشر آثاری مخرب خواهد گذاشت. امام رضا علیه السلام در روایاتی چند به این مسأله پرداختند؛ آنجا که فرمودند: «آیا میدانی که انتظار فرج، جزئی از فرج است؟» گفتم: نمیدانم، مگر اینکه شما به من بیاموزید. فرمود: «آری؛ انتظار فرج، جزئی از فرج است.» (طوسی، ۱۴۱۱: ص۴۵۹ و مجلسی، ۱۴۰۴: ج۵۱، ص۱۳۰). یا در روایت دیگر فرمودند: «چه نیکوست صبر و انتظار فرج! آیا سخن بنده صالح خدا ]ظاهراً شعیب [ علیه السلام را نشنیدی که فرمود: انتظار برید که من هم با شما منتظرم. پس، منتظر باشید که من با شما از منتظرانم؟ بر شما باد به صبر و بردباری؛ چرا که گشایش پس از ناامیدی فرا میرسد و به تحقیق کسانی که پیش از شما بودند، از شما بردبارتر بودند» (عطاردی، ۱۴۰۶: ج۱، ص۲۱۷)؛ و روایات دیگر.
دو نکته کلیدی در بیانات نورانی حضرت رضا علیه السلام وجود دارد و آن عبارت است از:
اول: اینکه انسان بدون داشتن انتظار واقعی و مثبت، انتظار فرج و گشایش برایش ممکن نیست؛ زیرا حضرت میفرماید: «انتظار فرج، جزئی از فرج است»؛ یعنی فرج بدون انتظار مثبت تحقق پذیر نیست و کلید گشایش امور، انتظار مثبت است.
دوم: مهمترین و اصلی ترین عامل برای ثمر دهی انتظار، صبر و بردباری است، و این باعث تداوم انتظار در انسان میشود. اگر انسان منتظر این ارزش اخلاقی را نداشته باشد، نباید برای برآورده شدن انتظارش توقعی داشته باشد. پس، بواقع انتظار امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، به معنای ارتقا دادن ارزشهای اخلاقی جامعه و بالا بردن ظرفیتهای تربیتی افراد است.
نکته مهم این است که انحراف و ناهنجاری، در زندگی بشر دارای سابقهای دیرینه است. در قرآن، آمده است که فرشتگان، آفرینش موجود زمینی را مایه خونریزی و فساد در زمین میدانستند (بقره: ۳۰)؛ به گونه ای که پس از هبوط حضرت آدم ابوالبشر علیه السلام به زمین، تاکنون شاهد انواع جنایت، فساد، تباهی و انحراف هستیم. از سوی دیگر، پروردگار حکیم هنگام خلقت بشر، خوب و بد را به نفس او الهام کرد: «فالهمها فجورها و تقویها» (شمس:۸).
خداوند در عین اینکه انسان را به وجدان و فطرت متنعم کرد، رسولانی را برای او فرستاد تا به واسطه آنان، سعادت دنیا و آخرتش را در دفتری به نام «دین» در دست وی قرار دهد و انسان بتواند رفتار فردی و اجتماعی خویش را سامان بخشد (مریجی، ۱۳۸۲: صص۳ ـ ۵)؛ امّا برخی از بنی آدم به جای لبیک گفتن به ندای باطنی و فطری خویش، از نفس اماره پیروی کرده و راه انحراف را پیمودند. در این صورت دین افراد متزلزل شده و آنان نمیتوانند سعادت و کمال خود را تضمین کنند. از این رو، کنترل رفتار فردی و اجتماعی انسان ها، و مراقبت بر آن، امری ضروری است. بنابراین، خداوند علیم و حکیم، دستورها و قوانین خاصی را بیان فرموده است تا افراد جامعه بر یکدیگر نظارت کنند. راه کارهای دینی کنترل اجتماعی، همواره آثار چشمگیر خود را در زمینه مهار جرم و کج روی بر جا نهاده و توجه متفکران علوم اجتماعی را به خود جلب کرده است (سلیمی، ۱۳۸۰: ص۶۹۲).
انتظار فرج، یکی از آموزههای دینی به شمار میآید که در کنترل ناهنجارهای فردی و اجتماعی و بویژه اصلاح جامعه دارای نقش مهمی است و در واقع برای پاک شدن، پاک زیستن، پویش همیشگی همراه با خودسازی، ساختن دیگران و زمینه سازی برای ایجاد یک مدینه فاضله مهدوی نوعی آمادگی به حساب میآید (داوودپور، ۱۳۸۵: ص۲۷۸).
«انتظار، حالتی است نفسانی که آمادگی برای آن چه انتظارش را میکشیم از آن برمی آید. یأس و ناامیدی ضد انتظار است. هر قدر که انتظار شدیدتر باشد، آمادگی و مهیا شدن قویتر خواهد بود…» (موسوی اصفهانی، ۱۳۸۱: ج۲، ص۱۵۲).
رشد و توسعه ارزشهای اخلاق فردی و اجتماعی و تکامل تربیت انسانی در جهان امروز، زمانی شکل میگیرد که اندیشه موعود باوری به طور عام و مهدی باوری به طور خاص در زندگی امروزین ما نهادینه گردد تا وعده الاهی، که همان «کمل به اخلاقهم» است (صافی گلپایگانی، ۱۴۱۹: ص۴۸۲)، محقق شود؛ زیرا بر اساس آموزههای مهدوی، انسان، محور اصلی برنامه ریزیها، قوانین، علوم و دیگر مسائل جامعه بشری است. اصلاحات و تحولات و انقلاب ها، نخست باید از درون انسان آغاز گردد و سپس به برون جامعه سرایت کند. اقتصاد، سیاست، جنگ، صلح، اخلاق، ارزشها و ضد ارزش ها، خوشبختی و بدبختی، ایثار و خودخواهی، نظم و بینظمی و… همه و همه به انسان باز میگردد. بهترین برنامهها و آموزشها، باید به دست انسانهای شایسته اجرا شود وگرنه سودی نمیبخشد و تحولی نمیآفریند. بهترین قوانین، بهترین مجریان را میطلبد؛ از این رو ساختن انسان و پرورش آن و تربیت اصولی و اساسی افراد انسان،
مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
انتظار موعود
2476-3942
0
189
2014
10
23
واژه «مهدی» و جایگاه آن در کتاب و سنّت، از نگاه اسلامشناسان غربی
62584
FA
Journal Article
1970
01
01
مباحث مربوط به «مهدی موعود علیه السلام» همواره مورد توجه اندیشمندان مسلمان بوده است. به موازات تلاشهای صورتگرفته در تبیین صحیح آموزههای مهدوی، اسلامشناسان غربی هم از این موضوع غافل نمانده، در این مورد به اظهار نظر پرداختهاند. اما بیشتر این نظرات، سهوا و یا بعمد، از حقیقت مهدویت فاصله گرفتهاست. این امر، همت مضاعف مدافعان حریم امامت را در پاسخگویی به شبهات مطرح شده، طلب میکند. مقاله پیش رو، کوشیدهاست با بررسی و نقد برخی اظهارات اسلامشناسان غربی که در دایرهالمعارفهای معتبر درج گردیده، در جهت رفع ابهامات و تصحیح نگرشهای آنان در موضوع مهدویت، اقدام نماید. علت اصلی انتخاب دایرهالمعارفها را نیز میتوان در شهرت علمی و گستردگی مراجعات اهل تحقیق به مقالات آن دانست. از این رو، با انتخاب شش مدخل از چهار دایرهالمعارف معروف۱؛[۱] واژه مهدی از نگاه اسلامشناسان غربی و همچنین جایگاه این واژه در کتاب و سنت، از منظر آنان مورد بررسی قرارگرفتهاست.
کلیدواژهها: مهدی، مهدویت، کتاب و سنّت، دایرهالمعارفهای غربی، اسلامشناسان غربی.
۱٫ مفهومشناسی واژه مهدی
معنی لغوی و اصطلاحی «مهدی» از دیدگاه دایرهالمعارفهای غربی
به جز مدخل «قائم آلمحمد» که تنها به لقب «قائم» اشاره کرده، در ابتدای سایر مقالات مورد بحث، به طور مختصر، به معنای لغوی و اصطلاحی کلمه «مهدی» اشاره شده است. در همه این تعاریف، لغت مهدی در وجه اسم مفعول و به معنی «هدایت شده» آمده است و در تبیین اصطلاح «مهدی»، عباراتی همچون: احیاگر دین و عدالت، شخصیت اسلامی، یک لقب محترمانه، فرمانروا، و رهایی بخش انسانها از ظلم و ستم در آخرالزمان، به کار رفته است:
«این فرمانروا مهدی نام دارد؛ یعنی کسی که به حق هدایت شده است…شخصیت اسلامی مهدی، به معنی هدایت شده یا هدایت شده از سوی خداوند است» (رینگرن،۱۹۸۷: ج۹، ص۴۸۱). «مهدی به معنی کسی است که درست هدایت شده…این نام، از ریشه عربی «ه. د. ی» مشتق شده که عموما در قرآن به معنی هدایت الاهی به کار میرود. این واژه به عنوان لقبی احترام آمیز و بدون داشتن بار مسیحایی (منجیگرایانه) از زمان صدر اسلام به کار میرفت» (مادلانگ، ۱۹۸۶: ج۴، ص۴۵۶ و ج۵، ص۱۲۳۰). «واژه مهدی از ریشه عربی هَدی به معنای هدایت کردن به راه راست گرفته شده؛ پس، مهدی، یعنی هدایت شده به راه راست» (فرنیش، ۲۰۰۱: ص۱۸۷). «واژه مهدی به معنی هدایت شده از سوی خداوند، لقب بسیار محترمانهای بوده که مسلمانان در صدر اسلام برای پیامبر و چهار خلیفه به کار میبردند…این واژه، به شخصیت فرجام شناختی دلالت دارد که حضور او در پیش از آخرالزمان به ایجاد عصر عدالت و ایمان واقعی منجر خواهد شد» (کرامر،۱۹۹۵: ص۱۸ و ساشدینا، ۱۹۹۵: ص۹۵). «رابرت کرامر» در دایرهالمعارف جهان نوین اسلام- مدخل«المهدی»- در تعریف اصطلاح مهدی مینویسد: مهدی نام یکی از شخصیتهای آخرالزمانی است که با ظهور خود، عصر عدالت و ایمان واقعی را قبل از آخرالزمان، به وجود میآورد. «ساشدینا» نیز در همین دایرهالمعارف، مهدویت را به مفهوم مداخله خداوند در تاریخ بشر، از طریق تعیین مهدی برای رهایی مردم از ظلم و ستم در آخرالزمان میداند.
گروهی از مستشرقین، خاصه در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم؛ در کنار روش تاریخینگری و سنجش تاریخی تمدنها و ادیان، خواستهاند تا از طریق لغتشناسی زبان، به شناخت آموزههای اسلامی دست یابند. بدین جهت، «مارگولیوث»[۲] به بیان یکی دیگر از معانی محتمل درباره کلمه مهدی میپردازد. وی به نقل از برخی زبان شناسان میگوید: «یکی از معانی این کلمه، این است که یای نسبت به کلمه مهد، به معنای گهواره اضافه شده است که به معنای مردی منسوب به گهواره میباشد.» سپس به آیهای اشاره میکند که در سوره مریم آمده، مبنی بر این که مسیح در گهواره، سخن گفته است. به نظر میرسد او با این ریشه شناسی و تفسیر میخواهد این احتمال را قوت بخشد که مسلمانان نیز کلمه مهدی را از سخن گفتن مسیح در گهواره اقتباس کرده اند» (موسوی گیلانی، ۱۳۷۹: ص۱۶۵).
ارتباط واژه مهدی و قائم
«ویلفردمادلانگ» معتقد است که فرقههای امامیه و اسماعیلیه به طور گسترده، کلمه «قائم» را به جای واژه مهدی به کار بردهاند و در محافل شیعه، از اوایل قرن دوم هجری (هشتم میلادی) به بعد، لقب «قائم آلمحمد» برای اشاره به فردی از خاندان پیامبر به کار رفته که انتظار میرود در برابر رژیمهای نامشروع قیام کند. او مدعی است این واژه در مقابل قاعد یا اعضای نشسته خاندان است که از کشیده شدن به کارهای مخاطره آمیز نظامی اجتناب میکردند (مادلانگ، ۱۹۸۶: ج۴، ص۴۵۶). «مادلانگ»، به اطلاق واژه قائم به سایر امامان شیعه اشاره کرده؛ اما کاربرد این واژه را، در مفهوم خاص خود، با مهدی موعود مرتبط میداند؛ به گونهای که این واژه با مفهوم رجعت و نشانههای ظهور ارتباط دارد. او معتقد است در شیعه، عموما به مهدی لقب قائم داده شده؛ و در ادامه، ادعا میکند که ممکن است این لقب با کلمه قائم در متون سامری ارتباط داشته باشد (جی وایدنگرن، ۱۹۵۵: ص۷۹). این واژه در کاربرد سامری و عرفانی، ظاهرا به معنی «زنده» است. ریشه عربی این واژه هر چه باشد، در کاربرد شیعی، به معنی کسی است که قیام کرده و حکومت میکند. این واژه از پایان دوره بنی امیه به کار رفته و در سنت امامیه عمدتا جایگزین واژه مهدی شده است.
نقد و بررسی
معنی لغوی مهدی
یکی از مشهورترین القاب امام دوازدهم علیه السلام «مهدی» است. این کلمه، اسم مفعول از ریشه ناقص معتل اللام (هَدی، یهدی، هدایه)، به معنی «هدایتشده» است. از آن جا که لغت نامههای عربی در سدههای نخستین، به طور جداگانه به واژه مهدی نپرداخته و تنها ریشه اصلی آن را معنا کردهاند؛ این واژه جای بحث دارد؛ اما میتوان گفت که نظر «أحمدبنفارس» جامع اقوال است. به نظر او، برای واژه «هدی»، دو تعریف وجود دارد: یکی پیش افتادن برای نشان دادن راه راست و دیگری به معنی بخشیدن هر گونه تحفه و پیشکش برای محبوب (إبن فارس، ۱۴۱۸: ج۶، صص ۴۲ ـ ۴۳). اما در لغتنامههای جدید که در قرون میانه و اخیر برای کلمات مشکل تدوین شده، واژه مهدی به شکل مستقل مطرح شده و معنای لغوی آن، «هدایت شده»، از تعریف اول کلمه هدی گرفته شده است. در متون دینی هم، در مفهوم خاص اصطلاحی، یعنی «منجی موعود»، به کار رفته است[۳]. با این وصف، واژه «مهدویت» نیز بر اثر کثرت استعمال، به صورت مصدر جعلی برای موضوعات مربوط به مهدی به کار میرود.
امام صادق علیه السلام در بیان دلیل این لقب فرمودند: «به جهت این که به تمامی امور پنهان هدایت میشود» (طوسی، ۱۴۱۱: ص۴۷۱). البته این لقب گاهی در معنای فاعلی، یعنی «هدایت کننده» نیز به کار رفته است. «شیخ طوسی در کتابالغیبه (ص۴۷۱) از أبوسعید خراسانی نقل میکند که از امام صادق علیه السلام پرسیدم به چه جهت امام زمان علیه السلام مهدی نامیده شده است؟ فرمود: چون مردم را به هر امر مخفی هدایت میکند.
اما این نکته را که چرا واژه مهدی در مفهوم هادی استفاده شده است؛ میتوان از آیه ۳۵ سوره یونس استنباط کرد» (سعیدی، ۱۳۸۶: ص۱۸۳). بنابر مفاد این آیه، تنها کسانی شایستگی آن را دارند تا عهدهدار هدایت دیگران شوند که خود، بدون آن که به هدایت شدن از سوی انسانهای دیگر نیاز داشته باشند، هدایت شدهاند؛ یعنی از هدایت بیواسطه الاهی برخوردارند، و کسی که از چنین هدایتی برخوردار نیست، خواه گمراه باشد خواه هدایت یافته به واسطه دیگری؛ شایستگی ندارد که عهده دار امر هدایت دیگران گردد.[۴]
مفهوم هدایت در واژه مهدی
کاربرد گسترده عنوان مهدی برای «موعود منتظَر»، گویای اهمیت ویژه عنصر هدایت در میان کارکردهای مهدی موعود است که از مبانی معرفتی عمیق در قیام جهانی او حکایت دارد. اما درباره امور نهانی که آن حضرت به آنها هدایت میشود و یا هدایت میکند؛ با توجه به روایات، نظراتی گوناگون بیان گردیده است:
۱- او مردم را به حقایق پنهان شده دین رهنمون خواهد شد. پیامبر اکرم۶ در این باره فرمود: «دوازدهمین فرزندم به گونهای غایب خواهد شد که اصلا دیده نخواهد شد؛ و در این دوره غیبت، وقایع سختی رخ خواهد داد. بر اثر طولانی شدن این دوره، زمانی خواهد آمد که از اسلام جز اسمی و از قرآن جز خطی باقی نخواهد ماند. در آن موقع، خداوند متعال به او اجازه خواهد داد تا قیام کند. آنگاه به وسیله او اسلام را تقویت و تجدید خواهد کرد» (صافی گلپایگانی، ۱۴۱۹: ص۱۴۱).
۲- او برای احتجاج بر پیروان سایر ادیان و ارشاد آنان، کتابهای آسمانی تحریف نشده را از مخفیگاه خارج کرده و به آنها نشان خواهد داد (مجلسی، ۱۹۸۳: ج۵۱، ص۲۹). این نوع هدایت گری عام و جهانی، به مهدی موعود مختص است و سایر هادیان امت چنین کاری را انجام ندادهاند.
۳- او همه بشر را در پیدا کردن گمشده اش در تمامی زمینههای دینی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و…یاری خواهد رساند. امام صادق علیه السلام فرمود: «آن حضرت را مهدی گویند، چون مردم را به اموری که گم کردهاند هدایت میکند» (حرّ عاملی، ۱۳۶۶: ج۷، ص۱۱۰). واضح است که شأن هر امام، هدایت انسانها بوده و به تعبیر علامه طباطبایی، این هدایت، هدایت به امر است (طباطبایی، ۱۳۷۴: ج۱۴، ص۳۰۴)؛ اما دامنه هدایت گری موعود حتی تا کشف ذخایر و گنجینههای درون زمین نیز کشیده خواهد شد.
۴- شایستگی آن حضرت در هدایت بشر در تمامی جهات، به این نکته وابسته است که او در ابتدا به وسیله خداوند هدایت شده باشد. از این رو امامان و برخی از پیامبران را بدون آن که مهدی موعود بپندارند، مهدی خواندهاند؛ چون هدایتگرانی هستند که از جانب حق، هدایت یافتهاند. اگر بپذیریم که کاربرد گسترده لقب مهدی که در واقع، از ناحیه روایات نبوی ترویج یافته است، دلیل بر اهمیت کارکرد «هدایت» در میان کارکردهای موعود آخرالزمان است؛ در این صورت، میتوان گفت که «کارکرد معرفتی»، اساسی ترین کارکرد انقلاب مهدی موعود علیه السلام است.
مفهوم اصطلاحی مهدی
ضرورت این هدایت یافتگی به حدی است که حتی خاورشناسی همانند «دارمستتر» که مهدویت را آموزهای صحیح اعتقادی نمیداند و از دیدگاه تاریخی نگری به آن مینگرد؛ معتقد است که واژه مهدی بر خلاف نگرش پارهای از خاورشناسان که آن را اسم فاعل و به معنای هدایتگر ترجمه کردهاند؛ به صورت اسم مفعول و به معنای هدایت شده به کار رفته است؛ زیرا این دسته از انسانها از جانب خدا هدایت شده اند (موسوی گیلانی، ۱۳۷۹: ص۱۱۰). او میگوید: «مهدی اسم مفعول مصدر هدایت و به معنی کسی است که راهنمایی شده باشد. بنیاد اسلام بر این عقیده استوار است که آدمی به دریافتن حقیقت و صراط مستقیم قادر نیست؛ اما خوشبختی اینجاست که خداوند گاه گاه مردمانی به جانب بشر جاهل مأمور میکند و آن مردمان را عالم میسازد و آنچه هست و آنچه باید بشود؛ به آنان وحی میفرماید و ایشان پیغمبرانند. پیغمبر به خودی خود، مانند سایر برادران خویش نادان و لغزنده و محدود است؛ اما خداوند به او الهام میکند و او را پیامبر خود مینماید و این که او، بشر را هدایت میکند، از آن است که او تنها کسی است که راهنمایی شده و به عبارت دیگر، «مهدی» است. پس، کلمه مهدی صفتی است که ممکن است به هر پیغمبر و حتی به هر مخلوق اطلاق شود؛ لکن وقتی علم و اسم خاص باشد، به معنی کسی است که از میان عموم مردمان برگزیده و راهنمایی شده و مهدی به معنی اخص اوست…» (دارمستتر، ۱۳۱۷: ص۷).
این هدایت یافتگی ویژه، ما را در کشف مفهوم واژه مهدی یاری میرساند. جاسم حسین در این مورد میگوید: «… در قرآن کلمه «إهتدی» (او هدایت را برای خود پذیرفت) دقیقا به صورت مجهول انعکاسی به کار رفته است که صیغه مفعولی آن مهتدی میباشد. بنابر این، انسانی که هدایت الاهی مییابد، به سادگی به این مهم نمیرسد؛ بلکه خود، هدایت ربانی را یا با فطرت و یا با عقل در مییابد… در عین حال، قوانین الاهی را نمیتوان با این دو مأخذ آگاهی کشف کرد. لذا در سراسر تاریخ، خداوند علم و قوانین خود را به انسانهای هدایت یافته نشان داده است تا بشر را به راه راست رهنمون سازند» (جاسم حسین، ۱۳۷۷: ص۳۴). برمبنای آنچه بیان گردید، این لقب، بر شخصی اطلاق میشود که هدایت شده الاهی است و از جانب خداوند وظیفه راهنمایی انسانها را در مسیر کمال و رستگاری بر عهده دارد.
خاستگاه عنوان مهدی و قائم
لقب «مهدی» از ابتدای شکل گیری مهدویت، بر زبان معصومین رایج بوده و در روایات فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیان شده است. به همین دلیل، این لقب در کتابهای روایی اهل سنت نیز فراوان به چشم میخورد؛ به گونهای که آن حضرت بیشتر با این واژه نزد آنها شناخته میشود. اگر در زبان اهل ادب و همچنین عرف، این واژه در باره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خلفای چهارگانه یا امام حسین علیه السلام به کار رفته؛ فقط به عنوان «حاکم عادل اسلامی» یا«لقب محترمانه» بوده و مفهوم خاص «آخرالزمانی» نداشته است. حتی آن دسته از مستشرقین که با نگاه تاریخی به موضوع نگریستهاند، معتقدند که تا قبل از محمد حنفیه، واژه مهدی به عنوان منجی موعود اسلامی، برای شخص دیگری به کار نرفته است[۵]. از دیگر سوی، طبق برخی روایات، اگرچه لقب مهدی به آخرین امام اختصاص ندارد و سایر امامان هم «مهدی» هستند؛ تنها از پیشوای دوازدهم به عنوان مهدی موعود یاد شده است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. أصبغ بن نباته از امام علی علیه السلام نقل میکند که فرمود: «مهدی آخر الزمان از ماست؛ او همان مهدی است که تمام امتها انتظار او را داشته اند» (المغربی، بیتا: ج۱، ص۱۲۴).
با توجه به مطالب عنوان شده در دایرهالمعارف هزاره گرایی، مدخل قائم آلمحمد؛ این توضیح لازم است که با مراجعه به روایات میتوان گفت: هیچ لقبی به اندازه «قائم» برای آن حضرت به کار نرفته است. گویا از آنجا که قیام حضرت مهدی علیه السلام درخشان ترین فصل زندگی ایشان است، این لقب در کلام معصومین علیهم السلام بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است. البته به تصریح روایات (مجلسی، ۱۹۸۳: ج۱۰، ص۳۵؛ ج۳۶، ص۴۱۶؛ ج۶۱، ص۳۸ و ج۹۱، ص۱۹۸)، همه امامان، قائم هستند؛ اما ویژگیهای قیام امام مهدی علیه السلام، آن حضرت را ممتاز گردانیده است. لقب قائم در برخی موارد به کلماتی اضافه شده که هر کدام گویای معنایی خاص است؛ اما عنوان «قائم القیامه» که مورد ادعای «مادلانگ» است؛ در روایات وارد نشده و از عقاید اسماعیلیه است. همچنین، ادعای «مادلانگ» در این مورد که قیام مهدی و قعود سایر امامان، علت نامیده شدن او به لقب قائم است؛ وجهی نخواهد داشت؛ زیرا به اعتراف او در روایات اسلامی، سایر امامان هم قائم نامیده شدهاند؛ وانگهی، ملقب شدن حضرت مهدی علیه السلام به «قائم»، هیچ مفهوم مخالفی در مورد بقیه امامان ندارد؛ همان گونه که به عنوان مثال، اختصاص لقب صادق به امام ششم علیه السلام به معنای عدم صداقت سایر امامان نیست. آن حضرت را قائم نامیدهاند، چون قیام او دارای ویژگیهایی منحصر به فرد است که در تاریخ هیچ قیام بشری یافت نمیشود.
شایان ذکر است که لقب «مهدی» بیشتر درباره آن حضرت در دوران پس از ظهور، و لقب «قائم» در زمان قبل از ظهور به کار رفته است (سلیمیان، ۱۳۹۱: ص۲۳۵). به تعبیر ساشدینا،[۶] در آثار امامیه، بین نشانههای ظهور قائم و اقدامهای او پس از ظهور، رابطه ویژهای وجود دارد که در برگیرنده قیام مهدی است. از این گونه عبارات، روشن میشود که امامان علیهم السلام دو عنوان را برای یک شخص به کار بردهاند. یکی از پیروان امام صادق علیه السلام به نام أبوسعید خراسانی از ایشان میپرسد: آیا مهدی و قائم یکی هستند؟ حضرت فرمود: بلی (طوسی، ۱۴۱۱: ص۲۹۶).
۲٫ واژه مهدی در کتاب و سنّت از منظر دایرهالمعارفهای غربی
اسلامشناسان غربی و واژه مهدی در قرآن
ذکر نشدن نام مهدی در قرآن، مطلبی است که بیشتر مقالات به آن اشاره کرده و گویی آن را به عنوان نوعی نقصان در پذیرش مهدی توسط قرآن پنداشتهاند! برخی معتقدند که ریشه این کلمه را در قرآن نمیتوان یافت و در واقع این واژه و یا ریشه آن اصلا در قرآن ذکر نشده است. بعضی دیگر به این موضوع اشاره میکنند که گرچه واژه مهدی به این شکل در قرآن نیامده؛ روشن است که این نام از ریشه عربی «ه. د. ی» مشتق شده است که عموما در قرآن به معنای هدایت الاهی به کار میرود. این دسته از دین پژوهان غربی، با دقت در «هدایت محور» بودن قرآن و نجات بخشی آیات آن، به مفهوم مهدی (هدایتشده هدایتگر) نزدیک شده اند[۷]. «ساشدینا» در تبیین جوهر مهدویت و جریان داشتن آن در قرآن کریم، معتقد است که وحی اسلامی، خود را به طور جدی درگیر تعیین آن دسته از شرایط بشری میداند که مانع از تحقق اهداف غایی الاهی درباره بشریت است… پیش از آن که واقعا بتوان از طریق جهاد اصغر بر دشمن بیرونی که مانع تحقق جامعه بشری مبتنی بر عدالت و صلح است، غلبه کرد؛ ابتدا باید از طریق جهاد اکبر بر دشمن درون پیروز شد. مبحث نجات و رستگاری در اسلام گویای وضعیت بحرانی بشر است و به سرنوشت عام بشر، یعنی حماسه جست و جوی عدالت و صلح، معنا میبخشد؛ معنایی که انسانها شدیدا به آن نیازمند هستند. این است جوهر مهدویت در اسلام.
برخی مستشرقان نیز کوشیدهاند میان آیات مربوط به قیامت، علایم ظهور و موضوع أشراطالساعه ارتباط برقرار کنند. «هلمر رینگرن» مدعی است که تأکید فراوان قرآن درباره روز قیامت، علایم زمان (أشراطالساعه) و پاداش صالحان و عذاب بدکاران، باعث برانگیختن حالت مکاشفه گرایی میگردد. در دورهای که بلافاصله به روز قیامت منتهی میشود، نشانههای تهدید آمیزی از بینظمی در عالم رخ میدهد که عبارت است از: دود درهم یا تاریک بیشکل؛ بیرون آمدن چهارپا (دابّه)؛ طلوع آفتاب از غرب،…تمام اینها باعث میشود که انسانها در نقطه نهایی گرد هم آیند. دجال و اقوام یأجوج و مأجوج نیز در آنجا جمع میشوند که این، گویای دوره استثنایی خاصی از وحشت و ترس است[۸]. شاید به گمان «رینگرن»، این گونه آیات از لحاظ روحی، زمینه ساز پذیرش اخبار و وقایع خاص دوران آخرالزمان و ظهور منجی موعود بوده است.
اسلامشناسان غربی و واژه مهدی در روایات
اسلام شناسان غربی، پس از ناکام ماندن در یافتن نام مهدی در قرآن، به وجود چنین نامی در روایات اسلامی اعتراف کردهاند. آنان به اتفاق نظر شیعه و سنی در این مورد اشاره کرده، مینویسند: هرچند شیعه و سنی جوامع حدیثی خاص خود را دارند و جوامع حدیثی آنها بازتاب عقاید آنهاست؛ برخی از احادیث آنها با هم مطابقت دارد (فردریک، بیتا: ص۱۸۳). «فرنیش»، نویسنده مقاله «مهدی گرایی»، ابراز میدارد که اگرچه نام مهدی در قرآن نیامده است؛ ظهور این شخص در شماری از احادیث شیعه و سنی پیش بینی شده است. وی در ادامه مینویسد: «به طور کلی، عقاید مربوط به مهدی که میتوان از احادیث جمع آوری کرد، حاکی از آن است که او از اهل بیت پیامبر اسلام است و همنام او و از لحاظ ظاهر هم شبیه اوست. او در هدایت مومنان، بر ضد گروه دجال و یأجوج و مأجوج هم پیمان میشود و در حقیقت به نابودی این ضد مسیح کمک خواهد کرد. پرستش خداوند را بار دیگر بنیان مینهد و عدالت و برابری را در میان ساکنان زمین احیا میکند». او معتقد است که برخی از مسلمانان بسیار محافظهکار، به این دلیل که نامی از مهدی در قرآن ذکر نشده و یا به دلیل این که پیشبینیهای مربوط به او در دو مورد از معتبرترین منابع حدیثی، یعنی صحیح مسلم و صحیح بخاری نیامده است؛ در خصوص این دیدگاه اظهار تردید میکنند؛ اما جمع کثیری از مسلمانان در طی قرون متمادی به این چهره فرجامشناختی معتقد بوده و هستند.
نقد و بررسی
مهدی در قرآن
اگرچه نزدیک به هفتاد شکل از مشتقات ریشه لغوی « ه د ی» در قرآن کریم به کار رفته است، که در مجموع سیصد و شانزده مورد میشود؛ واژه «مهدی» در میان آنها نیست. کلمه «مهتدی» که معنایی نزدیک به مهدی دارد، چهار بار به شکل مفرد و هفده بار به صورت جمع در آیات قرآن استفاده شده است (الباقی، ۱۳۷۲: صص ۷۳۱ - ۷۳۶) به طور کلی، در تبیین اندیشه مهدویت در قرآن، به دو دسته از آیات میتوان استناد کرد:
دسته اول: آیاتی که در بر دارنده نوعی وعده نجات در آینده بشریت است؛ که مهدویت به عنوان یکی از مصادیق بارز آن به شمار میآید. تعداد این دسته از آیات، زیاد نیست.
دسته دوم: آیاتی هستند که به خودی خود، بر نجات و منجی موعود دلالتی روشن ندارند؛ اما در روایات متعدد، به مهدویت یا شخص مهدی، تفسیر یا تأویل شدهاند. تعداد این آیات از دسته اول بیشتر است.
در مورد علت ذکر نشدن واژه «مهدی» در قرآن کریم، میتوان گفت:
۱- بدون تردید، همه مسائل و احکام اسلامی در قرآن کریم نیامده است و منظور از آیه > وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ< (انعام: ۵۹)؛ مقام علم الاهی است، نه کتاب قرآن؛ اگر در برخی روایات هم به «لوح محفوظ» تفسیر شده، مقصود همان علم الاهی است.
۲- قرآن، کلام الاهی است که بشر از آوردن آیاتی همانند آن ناتوان است. این آیات، افزون بر اعجاز لفظی، تفسیری دارد و تأویلی؛ باطنی دارد و ظاهری؛ عبارتی دارد و اشارتی؛ حقایقی دارد و لطایفی؛ محکماتی دارد و متشابهاتی. در نتیجه، بسیاری از رموز قرآن بر ما پوشیده است. فخر رازی در
مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
انتظار موعود
2476-3942
0
189
2014
10
23
تحلیل تعلیلی از بیداری زمینه ساز با تکیه بر آموزههای رضوی
62585
FA
Journal Article
1970
01
01
مباحث مربوط به «مهدی موعود علیه السلام» همواره مورد توجه اندیشمندان مسلمان بوده است. به موازات تلاشهای صورتگرفته در تبیین صحیح آموزههای مهدوی، اسلامشناسان غربی هم از این موضوع غافل نمانده، در این مورد به اظهار نظر پرداختهاند. اما بیشتر این نظرات، سهوا و یا بعمد، از حقیقت مهدویت فاصله گرفتهاست. این امر، همت مضاعف مدافعان حریم امامت را در پاسخگویی به شبهات مطرح شده، طلب میکند. مقاله پیش رو، کوشیدهاست با بررسی و نقد برخی اظهارات اسلامشناسان غربی که در دایرهالمعارفهای معتبر درج گردیده، در جهت رفع ابهامات و تصحیح نگرشهای آنان در موضوع مهدویت، اقدام نماید. علت اصلی انتخاب دایرهالمعارفها را نیز میتوان در شهرت علمی و گستردگی مراجعات اهل تحقیق به مقالات آن دانست. از این رو، با انتخاب شش مدخل از چهار دایرهالمعارف معروف۱؛[۱] واژه مهدی از نگاه اسلامشناسان غربی و همچنین جایگاه این واژه در کتاب و سنت، از منظر آنان مورد بررسی قرارگرفتهاست.
کلیدواژهها: مهدی، مهدویت، کتاب و سنّت، دایرهالمعارفهای غربی، اسلامشناسان غربی.
۱٫ مفهومشناسی واژه مهدی
معنی لغوی و اصطلاحی «مهدی» از دیدگاه دایرهالمعارفهای غربی
به جز مدخل «قائم آلمحمد» که تنها به لقب «قائم» اشاره کرده، در ابتدای سایر مقالات مورد بحث، به طور مختصر، به معنای لغوی و اصطلاحی کلمه «مهدی» اشاره شده است. در همه این تعاریف، لغت مهدی در وجه اسم مفعول و به معنی «هدایت شده» آمده است و در تبیین اصطلاح «مهدی»، عباراتی همچون: احیاگر دین و عدالت، شخصیت اسلامی، یک لقب محترمانه، فرمانروا، و رهایی بخش انسانها از ظلم و ستم در آخرالزمان، به کار رفته است:
«این فرمانروا مهدی نام دارد؛ یعنی کسی که به حق هدایت شده است…شخصیت اسلامی مهدی، به معنی هدایت شده یا هدایت شده از سوی خداوند است» (رینگرن،۱۹۸۷: ج۹، ص۴۸۱). «مهدی به معنی کسی است که درست هدایت شده…این نام، از ریشه عربی «ه. د. ی» مشتق شده که عموما در قرآن به معنی هدایت الاهی به کار میرود. این واژه به عنوان لقبی احترام آمیز و بدون داشتن بار مسیحایی (منجیگرایانه) از زمان صدر اسلام به کار میرفت» (مادلانگ، ۱۹۸۶: ج۴، ص۴۵۶ و ج۵، ص۱۲۳۰). «واژه مهدی از ریشه عربی هَدی به معنای هدایت کردن به راه راست گرفته شده؛ پس، مهدی، یعنی هدایت شده به راه راست» (فرنیش، ۲۰۰۱: ص۱۸۷). «واژه مهدی به معنی هدایت شده از سوی خداوند، لقب بسیار محترمانهای بوده که مسلمانان در صدر اسلام برای پیامبر و چهار خلیفه به کار میبردند…این واژه، به شخصیت فرجام شناختی دلالت دارد که حضور او در پیش از آخرالزمان به ایجاد عصر عدالت و ایمان واقعی منجر خواهد شد» (کرامر،۱۹۹۵: ص۱۸ و ساشدینا، ۱۹۹۵: ص۹۵). «رابرت کرامر» در دایرهالمعارف جهان نوین اسلام- مدخل«المهدی»- در تعریف اصطلاح مهدی مینویسد: مهدی نام یکی از شخصیتهای آخرالزمانی است که با ظهور خود، عصر عدالت و ایمان واقعی را قبل از آخرالزمان، به وجود میآورد. «ساشدینا» نیز در همین دایرهالمعارف، مهدویت را به مفهوم مداخله خداوند در تاریخ بشر، از طریق تعیین مهدی برای رهایی مردم از ظلم و ستم در آخرالزمان میداند.
گروهی از مستشرقین، خاصه در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم؛ در کنار روش تاریخینگری و سنجش تاریخی تمدنها و ادیان، خواستهاند تا از طریق لغتشناسی زبان، به شناخت آموزههای اسلامی دست یابند. بدین جهت، «مارگولیوث»[۲] به بیان یکی دیگر از معانی محتمل درباره کلمه مهدی میپردازد. وی به نقل از برخی زبان شناسان میگوید: «یکی از معانی این کلمه، این است که یای نسبت به کلمه مهد، به معنای گهواره اضافه شده است که به معنای مردی منسوب به گهواره میباشد.» سپس به آیهای اشاره میکند که در سوره مریم آمده، مبنی بر این که مسیح در گهواره، سخن گفته است. به نظر میرسد او با این ریشه شناسی و تفسیر میخواهد این احتمال را قوت بخشد که مسلمانان نیز کلمه مهدی را از سخن گفتن مسیح در گهواره اقتباس کرده اند» (موسوی گیلانی، ۱۳۷۹: ص۱۶۵).
ارتباط واژه مهدی و قائم
«ویلفردمادلانگ» معتقد است که فرقههای امامیه و اسماعیلیه به طور گسترده، کلمه «قائم» را به جای واژه مهدی به کار بردهاند و در محافل شیعه، از اوایل قرن دوم هجری (هشتم میلادی) به بعد، لقب «قائم آلمحمد» برای اشاره به فردی از خاندان پیامبر به کار رفته که انتظار میرود در برابر رژیمهای نامشروع قیام کند. او مدعی است این واژه در مقابل قاعد یا اعضای نشسته خاندان است که از کشیده شدن به کارهای مخاطره آمیز نظامی اجتناب میکردند (مادلانگ، ۱۹۸۶: ج۴، ص۴۵۶). «مادلانگ»، به اطلاق واژه قائم به سایر امامان شیعه اشاره کرده؛ اما کاربرد این واژه را، در مفهوم خاص خود، با مهدی موعود مرتبط میداند؛ به گونهای که این واژه با مفهوم رجعت و نشانههای ظهور ارتباط دارد. او معتقد است در شیعه، عموما به مهدی لقب قائم داده شده؛ و در ادامه، ادعا میکند که ممکن است این لقب با کلمه قائم در متون سامری ارتباط داشته باشد (جی وایدنگرن، ۱۹۵۵: ص۷۹). این واژه در کاربرد سامری و عرفانی، ظاهرا به معنی «زنده» است. ریشه عربی این واژه هر چه باشد، در کاربرد شیعی، به معنی کسی است که قیام کرده و حکومت میکند. این واژه از پایان دوره بنی امیه به کار رفته و در سنت امامیه عمدتا جایگزین واژه مهدی شده است.
نقد و بررسی
معنی لغوی مهدی
یکی از مشهورترین القاب امام دوازدهم علیه السلام «مهدی» است. این کلمه، اسم مفعول از ریشه ناقص معتل اللام (هَدی، یهدی، هدایه)، به معنی «هدایتشده» است. از آن جا که لغت نامههای عربی در سدههای نخستین، به طور جداگانه به واژه مهدی نپرداخته و تنها ریشه اصلی آن را معنا کردهاند؛ این واژه جای بحث دارد؛ اما میتوان گفت که نظر «أحمدبنفارس» جامع اقوال است. به نظر او، برای واژه «هدی»، دو تعریف وجود دارد: یکی پیش افتادن برای نشان دادن راه راست و دیگری به معنی بخشیدن هر گونه تحفه و پیشکش برای محبوب (إبن فارس، ۱۴۱۸: ج۶، صص ۴۲ ـ ۴۳). اما در لغتنامههای جدید که در قرون میانه و اخیر برای کلمات مشکل تدوین شده، واژه مهدی به شکل مستقل مطرح شده و معنای لغوی آن، «هدایت شده»، از تعریف اول کلمه هدی گرفته شده است. در متون دینی هم، در مفهوم خاص اصطلاحی، یعنی «منجی موعود»، به کار رفته است[۳]. با این وصف، واژه «مهدویت» نیز بر اثر کثرت استعمال، به صورت مصدر جعلی برای موضوعات مربوط به مهدی به کار میرود.
امام صادق علیه السلام در بیان دلیل این لقب فرمودند: «به جهت این که به تمامی امور پنهان هدایت میشود» (طوسی، ۱۴۱۱: ص۴۷۱). البته این لقب گاهی در معنای فاعلی، یعنی «هدایت کننده» نیز به کار رفته است. «شیخ طوسی در کتابالغیبه (ص۴۷۱) از أبوسعید خراسانی نقل میکند که از امام صادق علیه السلام پرسیدم به چه جهت امام زمان علیه السلام مهدی نامیده شده است؟ فرمود: چون مردم را به هر امر مخفی هدایت میکند.
اما این نکته را که چرا واژه مهدی در مفهوم هادی استفاده شده است؛ میتوان از آیه ۳۵ سوره یونس استنباط کرد» (سعیدی، ۱۳۸۶: ص۱۸۳). بنابر مفاد این آیه، تنها کسانی شایستگی آن را دارند تا عهدهدار هدایت دیگران شوند که خود، بدون آن که به هدایت شدن از سوی انسانهای دیگر نیاز داشته باشند، هدایت شدهاند؛ یعنی از هدایت بیواسطه الاهی برخوردارند، و کسی که از چنین هدایتی برخوردار نیست، خواه گمراه باشد خواه هدایت یافته به واسطه دیگری؛ شایستگی ندارد که عهده دار امر هدایت دیگران گردد.[۴]
مفهوم هدایت در واژه مهدی
کاربرد گسترده عنوان مهدی برای «موعود منتظَر»، گویای اهمیت ویژه عنصر هدایت در میان کارکردهای مهدی موعود است که از مبانی معرفتی عمیق در قیام جهانی او حکایت دارد. اما درباره امور نهانی که آن حضرت به آنها هدایت میشود و یا هدایت میکند؛ با توجه به روایات، نظراتی گوناگون بیان گردیده است:
۱- او مردم را به حقایق پنهان شده دین رهنمون خواهد شد. پیامبر اکرم۶ در این باره فرمود: «دوازدهمین فرزندم به گونهای غایب خواهد شد که اصلا دیده نخواهد شد؛ و در این دوره غیبت، وقایع سختی رخ خواهد داد. بر اثر طولانی شدن این دوره، زمانی خواهد آمد که از اسلام جز اسمی و از قرآن جز خطی باقی نخواهد ماند. در آن موقع، خداوند متعال به او اجازه خواهد داد تا قیام کند. آنگاه به وسیله او اسلام را تقویت و تجدید خواهد کرد» (صافی گلپایگانی، ۱۴۱۹: ص۱۴۱).
۲- او برای احتجاج بر پیروان سایر ادیان و ارشاد آنان، کتابهای آسمانی تحریف نشده را از مخفیگاه خارج کرده و به آنها نشان خواهد داد (مجلسی، ۱۹۸۳: ج۵۱، ص۲۹). این نوع هدایت گری عام و جهانی، به مهدی موعود مختص است و سایر هادیان امت چنین کاری را انجام ندادهاند.
۳- او همه بشر را در پیدا کردن گمشده اش در تمامی زمینههای دینی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و…یاری خواهد رساند. امام صادق علیه السلام فرمود: «آن حضرت را مهدی گویند، چون مردم را به اموری که گم کردهاند هدایت میکند» (حرّ عاملی، ۱۳۶۶: ج۷، ص۱۱۰). واضح است که شأن هر امام، هدایت انسانها بوده و به تعبیر علامه طباطبایی، این هدایت، هدایت به امر است (طباطبایی، ۱۳۷۴: ج۱۴، ص۳۰۴)؛ اما دامنه هدایت گری موعود حتی تا کشف ذخایر و گنجینههای درون زمین نیز کشیده خواهد شد.
۴- شایستگی آن حضرت در هدایت بشر در تمامی جهات، به این نکته وابسته است که او در ابتدا به وسیله خداوند هدایت شده باشد. از این رو امامان و برخی از پیامبران را بدون آن که مهدی موعود بپندارند، مهدی خواندهاند؛ چون هدایتگرانی هستند که از جانب حق، هدایت یافتهاند. اگر بپذیریم که کاربرد گسترده لقب مهدی که در واقع، از ناحیه روایات نبوی ترویج یافته است، دلیل بر اهمیت کارکرد «هدایت» در میان کارکردهای موعود آخرالزمان است؛ در این صورت، میتوان گفت که «کارکرد معرفتی»، اساسی ترین کارکرد انقلاب مهدی موعود علیه السلام است.
مفهوم اصطلاحی مهدی
ضرورت این هدایت یافتگی به حدی است که حتی خاورشناسی همانند «دارمستتر» که مهدویت را آموزهای صحیح اعتقادی نمیداند و از دیدگاه تاریخی نگری به آن مینگرد؛ معتقد است که واژه مهدی بر خلاف نگرش پارهای از خاورشناسان که آن را اسم فاعل و به معنای هدایتگر ترجمه کردهاند؛ به صورت اسم مفعول و به معنای هدایت شده به کار رفته است؛ زیرا این دسته از انسانها از جانب خدا هدایت شده اند (موسوی گیلانی، ۱۳۷۹: ص۱۱۰). او میگوید: «مهدی اسم مفعول مصدر هدایت و به معنی کسی است که راهنمایی شده باشد. بنیاد اسلام بر این عقیده استوار است که آدمی به دریافتن حقیقت و صراط مستقیم قادر نیست؛ اما خوشبختی اینجاست که خداوند گاه گاه مردمانی به جانب بشر جاهل مأمور میکند و آن مردمان را عالم میسازد و آنچه هست و آنچه باید بشود؛ به آنان وحی میفرماید و ایشان پیغمبرانند. پیغمبر به خودی خود، مانند سایر برادران خویش نادان و لغزنده و محدود است؛ اما خداوند به او الهام میکند و او را پیامبر خود مینماید و این که او، بشر را هدایت میکند، از آن است که او تنها کسی است که راهنمایی شده و به عبارت دیگر، «مهدی» است. پس، کلمه مهدی صفتی است که ممکن است به هر پیغمبر و حتی به هر مخلوق اطلاق شود؛ لکن وقتی علم و اسم خاص باشد، به معنی کسی است که از میان عموم مردمان برگزیده و راهنمایی شده و مهدی به معنی اخص اوست…» (دارمستتر، ۱۳۱۷: ص۷).
این هدایت یافتگی ویژه، ما را در کشف مفهوم واژه مهدی یاری میرساند. جاسم حسین در این مورد میگوید: «… در قرآن کلمه «إهتدی» (او هدایت را برای خود پذیرفت) دقیقا به صورت مجهول انعکاسی به کار رفته است که صیغه مفعولی آن مهتدی میباشد. بنابر این، انسانی که هدایت الاهی مییابد، به سادگی به این مهم نمیرسد؛ بلکه خود، هدایت ربانی را یا با فطرت و یا با عقل در مییابد… در عین حال، قوانین الاهی را نمیتوان با این دو مأخذ آگاهی کشف کرد. لذا در سراسر تاریخ، خداوند علم و قوانین خود را به انسانهای هدایت یافته نشان داده است تا بشر را به راه راست رهنمون سازند» (جاسم حسین، ۱۳۷۷: ص۳۴). برمبنای آنچه بیان گردید، این لقب، بر شخصی اطلاق میشود که هدایت شده الاهی است و از جانب خداوند وظیفه راهنمایی انسانها را در مسیر کمال و رستگاری بر عهده دارد.
خاستگاه عنوان مهدی و قائم
لقب «مهدی» از ابتدای شکل گیری مهدویت، بر زبان معصومین رایج بوده و در روایات فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیان شده است. به همین دلیل، این لقب در کتابهای روایی اهل سنت نیز فراوان به چشم میخورد؛ به گونهای که آن حضرت بیشتر با این واژه نزد آنها شناخته میشود. اگر در زبان اهل ادب و همچنین عرف، این واژه در باره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خلفای چهارگانه یا امام حسین علیه السلام به کار رفته؛ فقط به عنوان «حاکم عادل اسلامی» یا«لقب محترمانه» بوده و مفهوم خاص «آخرالزمانی» نداشته است. حتی آن دسته از مستشرقین که با نگاه تاریخی به موضوع نگریستهاند، معتقدند که تا قبل از محمد حنفیه، واژه مهدی به عنوان منجی موعود اسلامی، برای شخص دیگری به کار نرفته است[۵]. از دیگر سوی، طبق برخی روایات، اگرچه لقب مهدی به آخرین امام اختصاص ندارد و سایر امامان هم «مهدی» هستند؛ تنها از پیشوای دوازدهم به عنوان مهدی موعود یاد شده است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. أصبغ بن نباته از امام علی علیه السلام نقل میکند که فرمود: «مهدی آخر الزمان از ماست؛ او همان مهدی است که تمام امتها انتظار او را داشته اند» (المغربی، بیتا: ج۱، ص۱۲۴).
با توجه به مطالب عنوان شده در دایرهالمعارف هزاره گرایی، مدخل قائم آلمحمد؛ این توضیح لازم است که با مراجعه به روایات میتوان گفت: هیچ لقبی به اندازه «قائم» برای آن حضرت به کار نرفته است. گویا از آنجا که قیام حضرت مهدی علیه السلام درخشان ترین فصل زندگی ایشان است، این لقب در کلام معصومین علیهم السلام بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است. البته به تصریح روایات (مجلسی، ۱۹۸۳: ج۱۰، ص۳۵؛ ج۳۶، ص۴۱۶؛ ج۶۱، ص۳۸ و ج۹۱، ص۱۹۸)، همه امامان، قائم هستند؛ اما ویژگیهای قیام امام مهدی علیه السلام، آن حضرت را ممتاز گردانیده است. لقب قائم در برخی موارد به کلماتی اضافه شده که هر کدام گویای معنایی خاص است؛ اما عنوان «قائم القیامه» که مورد ادعای «مادلانگ» است؛ در روایات وارد نشده و از عقاید اسماعیلیه است. همچنین، ادعای «مادلانگ» در این مورد که قیام مهدی و قعود سایر امامان، علت نامیده شدن او به لقب قائم است؛ وجهی نخواهد داشت؛ زیرا به اعتراف او در روایات اسلامی، سایر امامان هم قائم نامیده شدهاند؛ وانگهی، ملقب شدن حضرت مهدی علیه السلام به «قائم»، هیچ مفهوم مخالفی در مورد بقیه امامان ندارد؛ همان گونه که به عنوان مثال، اختصاص لقب صادق به امام ششم علیه السلام به معنای عدم صداقت سایر امامان نیست. آن حضرت را قائم نامیدهاند، چون قیام او دارای ویژگیهایی منحصر به فرد است که در تاریخ هیچ قیام بشری یافت نمیشود.
شایان ذکر است که لقب «مهدی» بیشتر درباره آن حضرت در دوران پس از ظهور، و لقب «قائم» در زمان قبل از ظهور به کار رفته است (سلیمیان، ۱۳۹۱: ص۲۳۵). به تعبیر ساشدینا،[۶] در آثار امامیه، بین نشانههای ظهور قائم و اقدامهای او پس از ظهور، رابطه ویژهای وجود دارد که در برگیرنده قیام مهدی است. از این گونه عبارات، روشن میشود که امامان علیهم السلام دو عنوان را برای یک شخص به کار بردهاند. یکی از پیروان امام صادق علیه السلام به نام أبوسعید خراسانی از ایشان میپرسد: آیا مهدی و قائم یکی هستند؟ حضرت فرمود: بلی (طوسی، ۱۴۱۱: ص۲۹۶).
۲٫ واژه مهدی در کتاب و سنّت از منظر دایرهالمعارفهای غربی
اسلامشناسان غربی و واژه مهدی در قرآن
ذکر نشدن نام مهدی در قرآن، مطلبی است که بیشتر مقالات به آن اشاره کرده و گویی آن را به عنوان نوعی نقصان در پذیرش مهدی توسط قرآن پنداشتهاند! برخی معتقدند که ریشه این کلمه را در قرآن نمیتوان یافت و در واقع این واژه و یا ریشه آن اصلا در قرآن ذکر نشده است. بعضی دیگر به این موضوع اشاره میکنند که گرچه واژه مهدی به این شکل در قرآن نیامده؛ روشن است که این نام از ریشه عربی «ه. د. ی» مشتق شده است که عموما در قرآن به معنای هدایت الاهی به کار میرود. این دسته از دین پژوهان غربی، با دقت در «هدایت محور» بودن قرآن و نجات بخشی آیات آن، به مفهوم مهدی (هدایتشده هدایتگر) نزدیک شده اند[۷]. «ساشدینا» در تبیین جوهر مهدویت و جریان داشتن آن در قرآن کریم، معتقد است که وحی اسلامی، خود را به طور جدی درگیر تعیین آن دسته از شرایط بشری میداند که مانع از تحقق اهداف غایی الاهی درباره بشریت است… پیش از آن که واقعا بتوان از طریق جهاد اصغر بر دشمن بیرونی که مانع تحقق جامعه بشری مبتنی بر عدالت و صلح است، غلبه کرد؛ ابتدا باید از طریق جهاد اکبر بر دشمن درون پیروز شد. مبحث نجات و رستگاری در اسلام گویای وضعیت بحرانی بشر است و به سرنوشت عام بشر، یعنی حماسه جست و جوی عدالت و صلح، معنا میبخشد؛ معنایی که انسانها شدیدا به آن نیازمند هستند. این است جوهر مهدویت در اسلام.
برخی مستشرقان نیز کوشیدهاند میان آیات مربوط به قیامت، علایم ظهور و موضوع أشراطالساعه ارتباط برقرار کنند. «هلمر رینگرن» مدعی است که تأکید فراوان قرآن درباره روز قیامت، علایم زمان (أشراطالساعه) و پاداش صالحان و عذاب بدکاران، باعث برانگیختن حالت مکاشفه گرایی میگردد. در دورهای که بلافاصله به روز قیامت منتهی میشود، نشانههای تهدید آمیزی از بینظمی در عالم رخ میدهد که عبارت است از: دود درهم یا تاریک بیشکل؛ بیرون آمدن چهارپا (دابّه)؛ طلوع آفتاب از غرب،…تمام اینها باعث میشود که انسانها در نقطه نهایی گرد هم آیند. دجال و اقوام یأجوج و مأجوج نیز در آنجا جمع میشوند که این، گویای دوره استثنایی خاصی از وحشت و ترس است[۸]. شاید به گمان «رینگرن»، این گونه آیات از لحاظ روحی، زمینه ساز پذیرش اخبار و وقایع خاص دوران آخرالزمان و ظهور منجی موعود بوده است.
اسلامشناسان غربی و واژه مهدی در روایات
اسلام شناسان غربی، پس از ناکام ماندن در یافتن نام مهدی در قرآن، به وجود چنین نامی در روایات اسلامی اعتراف کردهاند. آنان به اتفاق نظر شیعه و سنی در این مورد اشاره کرده، مینویسند: هرچند شیعه و سنی جوامع حدیثی خاص خود را دارند و جوامع حدیثی آنها بازتاب عقاید آنهاست؛ برخی از احادیث آنها با هم مطابقت دارد (فردریک، بیتا: ص۱۸۳). «فرنیش»، نویسنده مقاله «مهدی گرایی»، ابراز میدارد که اگرچه نام مهدی در قرآن نیامده است؛ ظهور این شخص در شماری از احادیث شیعه و سنی پیش بینی شده است. وی در ادامه مینویسد: «به طور کلی، عقاید مربوط به مهدی که میتوان از احادیث جمع آوری کرد، حاکی از آن است که او از اهل بیت پیامبر اسلام است و همنام او و از لحاظ ظاهر هم شبیه اوست. او در هدایت مومنان، بر ضد گروه دجال و یأجوج و مأجوج هم پیمان میشود و در حقیقت به نابودی این ضد مسیح کمک خواهد کرد. پرستش خداوند را بار دیگر بنیان مینهد و عدالت و برابری را در میان ساکنان زمین احیا میکند». او معتقد است که برخی از مسلمانان بسیار محافظهکار، به این دلیل که نامی از مهدی در قرآن ذکر نشده و یا به دلیل این که پیشبینیهای مربوط به او در دو مورد از معتبرترین منابع حدیثی، یعنی صحیح مسلم و صحیح بخاری نیامده است؛ در خصوص این دیدگاه اظهار تردید میکنند؛ اما جمع کثیری از مسلمانان در طی قرون متمادی به این چهره فرجامشناختی معتقد بوده و هستند.
نقد و بررسی
مهدی در قرآن
اگرچه نزدیک به هفتاد شکل از مشتقات ریشه لغوی « ه د ی» در قرآن کریم به کار رفته است، که در مجموع سیصد و شانزده مورد میشود؛ واژه «مهدی» در میان آنها نیست. کلمه «مهتدی» که معنایی نزدیک به مهدی دارد، چهار بار به شکل مفرد و هفده بار به صورت جمع در آیات قرآن استفاده شده است (الباقی، ۱۳۷۲: صص ۷۳۱ - ۷۳۶) به طور کلی، در تبیین اندیشه مهدویت در قرآن، به دو دسته از آیات میتوان استناد کرد:
دسته اول: آیاتی که در بر دارنده نوعی وعده نجات در آینده بشریت است؛ که مهدویت به عنوان یکی از مصادیق بارز آن به شمار میآید. تعداد این دسته از آیات، زیاد نیست.
دسته دوم: آیاتی هستند که به خودی خود، بر نجات و منجی موعود دلالتی روشن ندارند؛ اما در روایات متعدد، به مهدویت یا شخص مهدی، تفسیر یا تأویل شدهاند. تعداد این آیات از دسته اول بیشتر است.
در مورد علت ذکر نشدن واژه «مهدی» در قرآن کریم، میتوان گفت:
۱- بدون تردید، همه مسائل و احکام اسلامی در قرآن کریم نیامده است و منظور از آیه > وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ< (انعام: ۵۹)؛ مقام علم الاهی است، نه کتاب قرآن؛ اگر در برخی روایات هم به «لوح محفوظ» تفسیر شده، مقصود همان علم الاهی است.
۲- قرآن، کلام الاهی است که بشر از آوردن آیاتی همانند آن ناتوان است. این آیات، افزون بر اعجاز لفظی، تفسیری دارد و تأویلی؛ باطنی دارد و ظاهری؛ عبارتی دارد و اشارتی؛ حقایقی دارد و لطایفی؛ محکماتی دارد و متشابهاتی. در نتیجه، بسیاری از رموز قرآن بر ما پوشیده است. فخر رازی در
مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
انتظار موعود
2476-3942
0
189
2014
10
23
بیعت؛ سازوکار مشارکت سیاسی مردم در حکومت مهدوی
62586
FA
Journal Article
1970
01
01
در حکومت جهانی مهدی موعود علیه السلام، آرمان بلند تشکیل جامعه بزرگ بشری و خانواده انسانی به حقیقت میرسد و آرزوی دیرینه همه پیامبران، پیشوایان، شایستگان و انساندوستان برآورده میشود.
مردم در نظام سیاسی اسلام، پس از قانون و رهبر، رکن اساسی حکومتند و بر خلاف حکومتهای استبدادی، از منابع اصلی قدرت سیاسی، شمرده میشوند و در این میدان، سهمی مهم بر عهده دارند. در مسائل مهم سیاسی نظر میدهند و هرگز بیتفاوت نمیمانند. پذیرش و اطاعت (مقبولیت) و پشتیبانی و حمایت (مشارکت) از مهمترین مصادیق نقش و سهم مردم در ابعاد مختلف حکومت است.
با تأکید اسلام بر عنصر آزادی و اختیار، نقش مردم در تشکیل حکومت مهدوی در قالب سازوکارهای ویژهای نمود مییابد.
عنصر مقبولیت و پذیرش مردمی در حکومت اسلامی، در قالب سازوکار "بیعت" انجام میگیرد. اگرچه بیعت با رأیدادن متفاوت است؛ همچون رأیدادن زمینه عملی حکومت را فراهم میکند. البته بیعت دارای کارکردهای خاص خود است که میتوان کارکردهای آن را در اعلام و اظهار آمادگی، ایجاد زمینه برای اعمال ولایت، انگیزهای برای تشویق و پایبندی به وظیفه، عینیتبخشیدن و به فعلیترساندن ولایت و سرانجام تأکید بر وفاداری و فراهم ساختن امکانات و فراهمکردن توان اجرا دانست.
کلیدواژهها: حضرت مهدی علیه السلام، بیعت، مشارکت، مشروعیت، مقبولیت، حکومت مهدی موعود.
بیگمان حکومت موعود مهدی علیه السلام، خاور و باختر گیتی را فراخواهدگرفت. در عرصه این حکومت، آبادیای در زمین نمیماند، مگر اینکه گلبانگ یکتاپرستی از آن برمیخیزد و سراسر زمین از داد و دادگری آکنده میشود. در آن دوران، به دست آن نجاتبخش، آرمان بلند تشکیل جامعه بزرگ بشری و خانواده انسانی به حقیقت میرسد و آرزوی دیرینه همه پیامبران، پیشوایان، شایستگان و انساندوستان برآورده میشود. پروردگار، زمین را به دست واپسین از پیشوایان معصومین علیهم السلام از دشمنانش پاک خواهد کرد و همه گستره گیتی را زیر فرمانروایی او قرار خواهد داد (صدوق، ۱۳۸۷: ج۱، ص۲۶۲؛ صدوق، بیتا: ج۱، ص۵ و کلینی، ۱۳۶۵: ج۱، ص۴۳۲).
مردم در نظام سیاسی اسلام، پس از قانون و رهبر، رکن اساسی حکومتند. در حکومت اسلامی بر خلاف حکومتهای استبدادی، مردم از جمله منابع اصلی قدرت سیاسی، محسوب میشوند و در این میدان سهمی مهم بر عهده دارند. آنان در مسائل مهم سیاسی نظر میدهند و هرگز بیتفاوت نمیمانند. نقش و سهم مردم را پس از "مشروعیت" حکومت، میتوان در ابعاد مختلف به تصویر کشید که مهمترین آنها عبارتند از: پذیرش و اطاعت (مقبولیت) و پشتیبانی و حمایت (مشارکت).
یک) مشروعیّت
«مشروعیّت» از دیرینهترین، پایهایترین و مهمترین مباحث فلسفه سیاسی و از بنیادیترین و ریشهدارترین مسائل مربوط به حکومت و دولت در طول تاریخ زندگی اجتماعی بشر بوده و هست؛ چرا که بیشترین مسائل سیاسی، اجتماعی و حکومتی بر این شالوده استوار است و گوناگونی دیدگاههای اندیشهوران علوم سیاسی نیز از این موضوع سرچشمه میگیرد. افزون بر این، تقسیمبندی حکومتها با این مسأله، دارای پیوندی تنگاتنگ و ناگسستنی است. در واقع بررسیهای مربوط به مشروعیت در پاسخ به این پرسش پایهای است که «چه حکومتی مشروع است»؟
از نگاه لغت؛ واژه «مشروعیت»، مصدر (ساختگی) جعلی (مصدر صناعی) از ریشه (شرع) است. برای فهم آن باید واژههای «مشروع» و «مشروعه» دیده شود. مشروع (اسم مفعول)، یعنی آنچه با شرع هماهنگ باشد؛ چیزی که بر پایه شرع روا باشد. (عمید، ۱۳۶۹: ص۱۱۲۴).
واژه «مشروعیت» از نگاه اصطلاحی، در اندیشه سیاسی اسلام (فلسفه، کلام و فقه اسلامی)، به معنای مطابقت با موازین و آموزههای شریعت اسلام است؛ یعنی حکومت و حاکمیمشروع است که پایگاه دینی داشته باشد. بر این اساس، حکومتی که به موازین شرعی و الاهی پایبند باشد، حقّانیت دارد (ایزدی، ۱۳۸۵: ص۱۴).
از دیدگاه سیاسی اسلام، اگر حکومت یا حاکمی همه سببهای خشنودی مردم را فراهم کند؛ اما بر پایه دستورات شریعت رفتار نکند، مشروعیت دینی پیدا نمیکند و در برابر، حکومت و حاکمی که آموزههای دینی را رعایت کند و به احکام الاهی پایبند باشد، همچنان که مشروعیت دینی دارد، باید اسباب خشنودی بیشتر مردم و حقوق طبیعی و شرعی آنان را نیز فراهم کند. در این صورت است که دینداران به سبب باور و پایبندیشان به شریعت، مشروعیت و مقبولیت جامعهشناسانه را نیز پدید میآورند.
انواع مشروعیت الاهی[۱]
اندیشمندان و صاحبنظران اسلامی برای پاسخ به این پرسش که «چه کسی باید حکومت کند؟»؛ میگویند: فقط خدا یا نماینده او حق حاکمیت دارند. این دیدگاه از دو جنبه توحیدی و هستیشناسی از یک سو و نیز انسانشناختی از سوی دیگر، بررسی میشود.
الف: از جنبه هستیشناختی و توحید
براین پایه، نه فقط آفرینندگی ویژه خداوند است؛ بلکه سرپرستی و اداره کارهای آفرینش نیز از آنِ او است و کس دیگری شایسته چنین جایگاهی نیست؛ حتی پیامبران و پیشوایان معصوم علیهم السلام، صرف برخورداری از مقام پیامبری و پیشوایی و فضیلت علم، چنین حقی را ندارند که بتوانند از طرف خود، بر مردم حکم حکومتی یا داوری جاری کنند. از این رو، هرگونه تصرّف و دخالت در نظام هستی و نیز در امور آدمیان، به اجازه خداوند نیازمند است و هیچکس از پیش خود، در سرنوشت انسانها حق دخالت ندارد.
سبب ویژهبودن این حق حاکمیت و ولایت برای خداوند بزرگ آن است که او یگانه آفریدگار و یگانه مالک همگان است؛ به همین سبب هرگونه تصرف او در آفریدهها، در حقیقت ورود او در قلمرو ملک و سلطنت خود است. از این رو غیر خداوند، فقط با اجازه خداوند میتواند برسایرین حکمرانی کند. با داشتن چنین «مجوزی» از سوی مالک مطلق جهان، یعنی خداوند، حکومت وی "مشروعیت" مییابد.
از آیات قرآن به روشنی مشروعیت انحصاری حاکمیت خداوند به دست میآید. از جمله آیات «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه (انعام: ۵۷)؛ حکم و فرمان تنها از آن خداست» و: «أَلا لَهُ الْحُکْم (انعام: ۶۲)؛ و بدانید داوری مخصوص اوست»؛ و دیگر آیات که بیان آنها در این بحث ضرورتی ندارد (یونس: ۳۵ و مائده: ۴۴، ۴۵ و ۴۷).
ب: از جنبه انسانشناختی
هر یک از ما در نهاد خود احساس آزادی، اراده و استقلال میکنیم و نیز خود را دارای خرد و فهم و صاحب نیروهای جسمی و روحی میدانیم. اینها همه موهبتهایی است از طرف پروردگار که در همه افراد انسان به اندازههای گوناگون و با تفاوتهایی وجود دارد؛ امّا این موهبتهای خداوندی و تفاوتهای طبیعی، سبب نمیشود که فردی بر دیگری حق حاکمیت و ولایت پیدا کند، مگر اینکه خداوند اراده فرماید. امام علی علیه السلام خطاب به فرزند خود، امام حسن علیه السلام فرمود:
«وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً؛ ای فرزندم! بنده دیگران مباش، حال آنکه خداوند تو را آزاد قرار داده است» (شریف رضی، ۱۳۷۸: نامه۳۱).
نتیجه اینکه در جهانبینی الاهی در همه عرصههای زندگی فردی و گروهی انسان، حضور خدا پایه است؛ مانند عرصههای قانونگذاری، روشها و شیوههای اجرای قوانین، آموزش و پرورش، رهبری و حاکمیت در جامعه. همچنین در این نظریه، حکومت به خودی خود اصالت ندارد؛ بلکه از آن جهت که بستری است برای برپایی عدالت و رسیدن انسان به رشد و سرانجام نزدیک شدن او به خداوند و رسیدن به نیکبختی جاودان؛ ارزش پیدا میکند.
دو) مقبولیت (پذیرش مردم)
در بحث گذشته، روشن شد که مردم نمیتوانند به حکومت اسلامی، مشروعیت ببخشند؛ بلکه حکومت اسلامی از مشروعیت الاهی برخوردار است و رأی و نظر مردم در این زمینه، هیچ اثری ندارد. اکنون گاه پاسخ به این پرسش است که آیا مردم در جریان حکومت اسلامی نقشی دارند؟
در پاسخ، باید گفت: مردم نباید و نمیتوانند خاستگاه اعتبار و مشروعیت حکومت اسلامی باشند و به طور اساسی حکومت اسلامی تبلور حاکمیت الاهی است که در مشروعیت خویش به اندیشه و رأی انسان نیازمند نیست، بلکه مشروعیت آن با اصل آن آمیخته است؛ ولی برپایی و آشکارشدن حکومت اسلامی جز با رأی موافق و هم سوی مردم شدنی نیست. در اینجا بحثی با عنوان «مقبولیت» موضوعیت مییابد.
واژه «مقبولیت» از کلمه «مقبول» به معنای پذیرفته شده و پسندیده گرفته شده است (عمید، ۱۳۶۹: ص۱۱۴۷). این واژه از نظر مباحث مربوط به سیاست، به معنای رویآوری همگانی و پذیرش مردمی است.
در اندیشه سیاسی اسلام، مقبولیت و رأی مردم دارای جایگاه ویژهای است؛ امّا این واژه مشروعیت نمیآورد و اگر اسلام چیزی را نهی کرده است، مردم حق ندارند با رأی و گزینش خود آن را مقبول (پذیرفته) بشمارند.
ارزش رأی و دیدگاه مردم تا آنگاه است که با مبانی و آموزههای دین رودررویی نداشته باشد. بر پایه این مبانی، مشروعیت دینی محور است و بر مقبولیت مردمی برتری دارد و اگر مقبولیت منتفی شود، مشروعیت از بین نمیرود؛ بلکه برپایی آن با چالش بر میخورد (مصباح یزدی، ۱۳۷۸: ص۲۸؛ با تصرف).
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در باره حقیقت اقبال و توجه مردم، به حضرت علی علیه السلام فرمود:
یَا عَلِیُّ إِنَّمَا أَنْتَ بِمَنْزِلَهِ الْکَعْبَهِ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِی فَإِنْ أَتَاکَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ فَسَلَّمُوا لَکَ هَذَا الْأَمْرَ فَاقْبَلْهُ مِنْهُمْ وَ إِنْ لَمْ یَأْتُوکَ فَلَا تَأْتِهِم (طبری، ۱۴۱۵: صص۳۸۸ و ۶۷۵)؛ ای علی! تو به منزله کعبه هستی که نزد او میروند و او نزد کسی نمیرود پس اگر این مردمان نزد تو آمدند و امر حکومت را بر تو عرضه داشتند، بپذیر و اگر نزد تو نیامدند، تو پیش آنها نرو.
این حدیث و احادیث مانند آن، به روشنی میرساند که آنگاه امام به برپایی حکومت وظیفه دارد، که مردم به سوی او بروند و زمینه برقراری حکومت او را فراهم آورند؛ در غیر این صورت، امام برای برپایی حکومت وظیفهای نخواهد داشت؛ چنانکه حضرت علی علیه السلام پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از حکومت کنارهگیری کرد؛ اگر چه هرگز مسلمانان را در برابر مشکلات و سختیها تنها نگذاشت.
بیگمان حق امام بر مردم این است که او را یاری کنند و زمینه حکومت او را فراهم سازند و حق مردم بر امام این است که به وسیله حکومت، به کارهای دینی و دنیوی آنان سامان دهد. امام در این سخنکوتاه به روشنی میفرماید: در صورتی برپایی حکومت و رسیدگی به کارهای جامعه بر ما واجب است که نخست شما به حکومت ما تمایل داشته باشید و با حمایتهای خود از ما به حکومت اسلامی تحقق و عینیت بخشید؛ درغیر این صورت، ما وظیفهای نداریم.
اهمیت و تأثیر پذیرفتن مردمی در جامعه اسلامی تا آنجا است که امام علی علیه السلام یکی از عوامل مهم پذیرش خلافت را همین مسأله برمیشمارد:
أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا (شریف رضی، ۱۳۷۸: ص۱۱۹)؛ به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران، حجّت بر من تمام نمینمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند؛ رشته این کار را از دست میگذاشتم و پایانش را چون آغازش میانگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری میداشتم.
بنابراین، با این که امام معصوم از سوی خداوند به حکومت منصوب شده است؛ این مردم هستند که باید به سوی او روی آورند و با حمایتهای پیوسته خود زمینه برپایی حکومت را فراهم آورند و تا آنگاه که چنین آمادگی در جامعه پدید نیامده است، امام به برپایی حکومت دست نمیزند؛ بلکه فقط خود را در معرض خلافت و رهبری قرار میدهد و مردم را به سوی خویش میخواند تا چنین زمینهای در جامعه پدید آید.
بر این پایه، با جداکردن "مشروعیت" از "مقبولیت"، در کنار پافشاری بر دستورات و حاکمیت الاهی و جانشینان او، در فرایند تصمیمگیری به نقش مردم نیز توجهی ویژه میشود؛ زیرا مقتضای حکومت دینی، پذیرش مردمی است و مردم در نظامهای ولایی بیاختیار نیستند.
مشروعیت الاهی، مقبولیت مردمی
برپایی حاکمیت مهدوی نیز از دو جهت «مشروعیت» و «مقبولیت» بررسیشدنی است.
روایات معتبری در دست است که مشروعیت حکومت حضرت مهدی علیه السلام را به خداوند استناد میدهند و حضرتش را «خلیفه الاهی» معرفی میکنند.
این مضمون با تعبیرهای گوناگون در روایات شیعه و اهل سنت به چشم میخورد. در میان منابع اهل سنت میتوان به مسند احمد بن حنبل (بیتا: ج۵، ص۲۷۷)؛ المستدرک حاکم (۱۴۰۶: ج۴، ص۴۶۴)؛ البدایه و النهایه ابن کثیر (بیتا: ج۶، ص۲۷۶)؛ الدر المنثور سیوطی (بیتا: ج۶، ص۵۸) و کنز العمال متقی هندی (۱۴۰۹: ج۱۴، ص۲۶۱) اشاره کرد. در منابع روایی شیعی آثاری چون عیون اخبار الرضا علیه السلام (صدوق، ۱۳۸۷: ج۲، ص۵۹)؛ کشف الغمه (اربلی، ۱۳۸۱: ج۲، ص۴۷۰) و کفایه الاثر، (خزاز قمی، ۱۴۰۱: ص۱۰۶) و آثار دیگر، روایاتی را با این مضمون نقل کردهاند.
با توجه به این روایات، امام خلیفه خدا و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و وکیلی نیست که مردم او را بر گزینند.
کوتاه سخن اینکه وقتی قرار است حکومتی به طور کامل الاهی باشد و به احکام و قوانین خداوند در ابعاد گوناگون در جامعه بشری رفتار شود؛ رهبر چنین حکومتی باید از دو ویژگی اساسی برخوردار باشد: نخست بهرهمندی از دانش گسترده و فراگیر به شریعت و دیگر عصمت از لغزش و عصیان؛ ویژگیهایی که انسانها از درک دقیق و فهم آن در دیگران ناتوانند. بنابراین، انتصاب خداوند بایستگی مییابد.
از سوی دیگر، در روایات است که راهبر حکومت موعود جهانی، دین را به اساسِ نخستین خود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در پی اجرای آن بود، دوباره در زندگی انسانها حاکمیت میبخشد. بیگمان این کار بزرگ از دست کسی بر میآید که برگزیده خداوند باشد.
بیعت و رأیدادن، تفاوتها و شباهتها
حال که تا اندازهای مفهوم مشروعیت و مقبولیت روشن شد، به این بحث میپردازیم که آیا انتخابات ورأیگیری به مفهوم رایج امروزین آن با بیعت چه نسبتی دارد؟ به عبارت دیگر: آیا میتوان گفت بیعت در گذشته کارکرد انتخابات و رأیگیری را داشته است؟
اگرچه در باره مفهوم رأیدادن، سخنان گوناگونی ذکر شده است؛ به نظر میرسد همه به یک نکته اساسی اشاره میکنند و آن اینکه "رأیدادن" عبارت است از: فرایندی که به سبب آن، کسانی، یک یا چند نامزد را برای انجامدادن کاری معین برمیگزینند.
با توجه به این بیان روشن است که رأیگیری از جهت مفهوم لغوی و اصطلاحی با بیعت، بهطور کامل متفاوت است. شاید یگانه شباهت آنها به یکدیگر، آن باشد که هردو، در فرایند شکلگیری حاکمیت نقش دارند.
نتیجه رأیگیری "مشروعیت" و "مقبولیت" سیاسی است، در حالی که بیعت در نگاه پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام فقط نشان "مقبولیت" است؛ آن هم پس از مشروعیتی تثبیت شده. علاوه بر آن، اینکه رأیدادن، صرف انتخابکردن است و نه تسلیم و اطاعتکردن، در حالی که در بیعت، نوعی دلدادگی، سرسپردگی و اطاعت نیز وجود دارد.
با توجه به آنچه پیشتر بیان شد، روشن است که شیعه برای حاکمیت، دو مقام را بایسته میداند: مقامی که در آن، حق ولایت و حاکمیت «جعل» میشود و دیگر مقامی که در آن، حاکمیت «تحقق» مییابد. به همین جهت، از مسائل بنیادین و پایهای، «تفکیک» بین این دو مقام است که در نتیجه هر یک از این دو مقام نیز، قهرمان و نقشآفرین ویژه خود را دارد. در این دیدگاه، «دادن حق حاکمیت» و «نصب ولی» در یک مقام صورت میگیرد و یگانه سبب تأثیرگذار در آن، «جعل الاهی» است و «تحقق حاکمیت» و «تولّی و تصدی امور» در مقام دیگری، شکل میگیرد که در آن، بیعت مردم نقش داشته و کارکرد سیاسی، پیدا میکند.
از روایاتی که در تفسیر آیه "ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض" نقل شده و پیشوایان معصوم علیهم السلام را مصداق این مستضعفان دانسته است نیز، چنین استفاده میشود (طوسی، ۱۴۱۱: ص۱۸۴)؛ چرا که مراد از استضعاف این است که شخصی یا ایدهای در موضع ضعف، قرار گیرد و جامعه به آن اقبال نکرده، وی را تنها گذارد. کس یا ایدهای که با چنین وضعیتی رو به رو شود، از نظر اجتماعی (ونه فکری و اقتصادی) به استضعاف کشیده میشود؛ اما در طرف مقابل، اقتدار اجتماعی قرار دارد که مراد از آن، اقبال عمومی و پذیرش اجتماعی است که نتیجه آن، تقویت موقعیت اجتماعی و حاکمیت یافتن آن است.
تحقق حاکمیت یک شخص یا یک ایده در جامعه، به اقتدار اجتماعی بستگی دارد. به عبارت بهتر: تحقق و عدم تحقق حاکمیت، به اقتدار و عدم اقتدار اجتماعی منوط است و عناصر دیگر، حتی مشروعیت الاهی در آن نقشی ندارد. اینجا است که «بیعت» نقش پیدا میکند. در حقیقت بیعت، تأمینکننده عنصر اقتدار اجتماعی است.
با تأکید اسلام بر عنصر آزادی و اختیار آدمی، نقش مردم در تشکیل حکومت مهدوی در قالب سازوکارهای ویژهای نمود مییابد که یکی از آنها اعلام آمادگی برای حمایت همهجانبه با سازوکار بیعت است:
بیعت
حقیقت مقبولیت و پذیرش مردمی در حکومت اسلامی، در قالب سازوکار "بیعت" پدیدار میشود. بیعت، از مفاهیم شاخص در فرهنگ سیاسی اسلام است. تلاش برای گرفتن بیعت و یا آشفتگی به سبب شکستن آن، بخش مهمی از تاریخ سیاسی اسلام را رقم زده است.
«بیعت» واژه عربی از ریشه (بیع)، به معنای خرید و فروش و ایجاب و پذیرش بیع و در اصطلاح برهمزدن کف دست راست از طرفین معامله به نشانه پایان دادوستد است و نیز به هر عمل و رفتاری اطلاق میشود که شخص به وسیله آن فرمانبرداری خود را از شخص دیگر و سرسپردگی در برابر امر و سلطه او نشان دهد.
شاید اطلاق کلمه «بیعت» به این معنا، ازاینروست که همانطور که هر یک از دو طرف معامله، در برابر دیگری تعهد میکند؛ به همان منوال، بیعتکننده نیز حاضر میشود تا پای جان و مال و فرزند در راه فرمانبرداریِ او بایستد و بیعتپذیر نیز حمایت و دفاع از او را بر عهده میگیرد.
بیعت در معنای خاص، اصطلاحی سیاسی ـ حقوقی است که توسط تمام یا گروهی از مردم و رهبر سیاسی آنها به وجود میآید و رابطهای اخلاقی، حقوقی و سیاسی بین مردم و رهبر سیاسی آنهاست که مفاد آن را تعهد به فرمانبرداری و پیروی مردم از رهبرشان تشکیل میدهد (ابن منظور، ۱۴۰۸: ج۸، ص۲۶؛ طریحی، ۱۴۱۵: ج۱، ص۲۱۰؛ راغب اصفهانی، ۱۴۰۴ق: ص۱۵۵؛ جوهری، بیتا: ج۳، ص۱۱۸۹؛ زبیدی، ۱۴۰۴ق: ج۱، صص۳۵ ـ ۳۶؛ ابن خلدون، بیتا: ص۱۴۷؛ فیومی، بیتا: ص۶۹).
بیعت، سنّتی بود که پیش از اسلام، میان عرب رواج داشت. به همین دلیل، در آغاز اسلام که طایفه اوس و خزرج هنگام حج از مدینه به مکه آمدند و با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در عقبه بیعت کردند؛ برخورد آنها با مسأله بیعت، برخورد با امری آشنا بود. پس از آن نیز پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در فرصتهای گوناگون، با مسلمانان تجدید بیعت کرد.
در قرآن کریم، سه آیه در باره بیعت نازل شده است که دو آیه آن (سوره فتح، آیه ۱۰ و ۱۸) در سال ششم هجرت در باره بیعت حدیبیه است و به نامهای «بیعت رضوان» و «بیعت شجره» معروفند. در آیه اول، بیعت با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به منزله بیعت با خداوند عنوان و به این صورت تایید شده است. آیه سوم (سوره ممتحنه آیه ۱۲) در باره بیعت زنان با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که بعد از فتح مکه نازل شده و گویای نحوه بیعت زنان با پیامبر اسلام میباشد.
بحثهای مربوط به بیعت دامنهای دراز دارد؛ اما در اینجا به برخی از مباحث کلی آن به اجمال و گذرا اشاره میشود:
پایههای بیعت
بیعت دارای سه پایه مهم و نقشآفرین است که نبود هر یک از آنها سب پدید نیامدن بیعت میشود. آن سه رکن عبارتند از:
یک ـ بیعت شونده (گیرنده)؛ کسی که با او بیعت میشود؛
دو ـ مفاد بیعت؛ محتوای بیعت که طرفین بر آن اتفاق دارند؛
سه ـ بیعتکنندگان؛ عموم مردم که بر پایه مفاد بیعت، با بیعت شونده بیعت میکنند.
چگونگی و چیستی بیعت
پدیدآمدن بیعت و ابراز اراده دو سوی بیعت (بیعتشونده و بیعتکننده) برای انجام دادن آن، میتواند به هر کار یا سخنی که به طور عرفی بر اراده آنها دلالت بر این امر داشته، و با احکام شریعت ناهمگونی نداشته باشد؛ صورت گیرد. به همین دلیل است که شکل بیعت با معصومان علیهم السلام متفاوت بوده است:
اولاً:بیعت، گونههای مختلفی داشته و گاهی با عمل و زمانی با سخن و گفتار انجام شده است.
ثانیاً: چگونگی بیعت زنان با بیعت مردان متفاوت بوده است؛ زیرا برخی از شیوههای بیعت مردان، مانند"دست دادن"، در خصوص زنان مشروع نبوده است. بنابراین، بیعت با زنان، گاهی با گفتار و گاهی با دست دادن از روی لباس و زمانی نیز با فروبردن دست در آب، انجام شده است. بدیهی است که هیچ یک از این اشکال، موضوعیت ندارد و آن چه مهم است ابراز اراده طرفین به طریقی مفید و مشروع، میباشد. این امر از ماهیت سیاسی ـ اجتماعی بیعت ناشی میشود.
بنابراین، بیعت، قراردادی دو طرفه است که یک طرف، بیعتکننده است و با بیعت خود، اعلام فرمانبرداری و پیروی میکند و طرف دیگر، بیعتپذیرنده است که حمایت و دفاع از بیعتکننده را برعهده میگیرد. لذا بیعت، معاهدهای دو طرفه میباشد که هرکدام نسبت به دیگری تعهدی را میپذیرد تا در مورد همدیگر آن تعهد را انجام دهند. به بیان دیگر: «ماهیت بیعت، یک نوع قرارداد و معاهده میان بیعتکننده از یکسو و بیعتپذیر از سوی دیگر است، و محتوی آن فرمانبرداری و پیروی و حمایت و دفاع از بیعتشونده است و بر طبق شرایطی که یادآوری میکنند، درجات مختلفی دارد.» (مکارم شیرازی و دیگران، ۱۳۸۳: ص۲۹۶).
همان گونه که پیش از این گفته شد، در باره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام که از سوی خدا نصب میشوند، به بیعت نیازی نیست؛ یعنی فرمانبرداری از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و از امام معصوم منصوب از سوی او، واجب است؛ چه بر کسانی که با آنان بیعت کردهاند و چه در مورد کسانی که با آنان بیعت نکرده باشند. به تعبیر دیگر: لازمه مقام نبوّت و امامت، وجوب فرمانبرداری است؛ همانگونه که قرآن میفرماید:
«یَا اَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللّهَ وَاَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ (نساء: ۵۹)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! خدا را فرمانبرداری کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] فرمانبرداری کنید».
حال این پرسش پیش میآید که اگر چنین است، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از یاران خود یا تازهمسلمانان، بیعت گرفت؟
پاسخ این است که: بی تردید این بیعتها نوعی یادآوری و پافشاری بر وفاداری بوده که در مواقع خاصی انجام میشده است؛ به ویژه هنگام بحرانها و حوادث که پایبندی به قرارداد نیازمند است، تا در سایه آن، جامعه اسلامی از بحران و حوادث به خوبی گذر کند.
در بیعت با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز چنین خواهد بود که بیعت، پافشاری بر وفاداری است. یکی از نخستین کارهای حضرت مهدی علیه السلام هنگام ظهور، بیعت با یاران خود است. این بیعت، در مسجد الحرام و بین رکن و مقام صورت میگیرد.
این روایات که در جوامع روایی شیعه و اهل سنت (صنعانی، بیتا: ج۱۱، ح۲۰۷۶۹ و مقدسی شافعی، ۱۴۱۶: ص۱۲۳)؛ فراوان انعکاس یافته، به گونههای مختلفی به این رخداد پرداخته است.
به این نکته نیز اشاره خواهد شد که برخی از این روایات با تأکید بر اینکه همه امور این اتفاق به طور عادی نخواهد بود، متضمن این مطلباند که نخستین بیعتکننده با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، جبرئیل امین است.پس از این بیعت ویژه، یاران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف با آن حضرت بیعت خواهند کرد.
با توجه به آنچه بیان شد و در یک جمعبندی، برخی ویژگیهای بیعت در فلسفه سیاسی اسلام عبارت است از:
۱٫ بیعت در آموزههای راستین اسلام، پیمانی است بر پایه آموزههای شرعی و در حقیقت عهد و میثاق با خداوند است، (مائده: ۷)؛ هرچند کسی به ظاهر دست در دست ولی خدا میگذارد و با او بیعت میکند (فتح: ۱۰).
۲٫ بیعت، سازوکار و ماهیت امضایی دارد و نه پدیدآورنده؛ بدین معنا که کارکرد بیعت در جهت پذیرش مردمی و مقبولیت حکومت است و مشروعیت برای حکومت اسلامی به ارمغان نمیآورد.
۳٫ مردم به لحاظ حقوقی در بیعت و عمل به مفاد آن، آزاد هستند و بیعت در نظام سیاسی اسلام اختیاری است و برآمده خواست دو طرف بیعت است (شریف رضی، ۱۳۷۸: خطبه۷ و نامه ۵۴). بنابراین، ضمانت اجرایی دنیوی ندارد؛ به این معنا که اگر کسی برخلاف پیمان خود عمل کند، مانند پیمانشکنان بازخواست و کیفر دنیوی ندارد، مگر اینکه پیشتر برای آن مجازاتی پیشبینی شده باشد؛ هرچند به جهت شکستن پیمان از گزند عذاب اخروی در امان نیست (فتح: ۱۰؛ کلینی، ۱۳۶۵: ج۲، ص۳۳۷).
۴٫ بیعتشونده باید منصوب از طرف خداوند و مورد رضایت پروردگار باشد. بنابراین، بیعت با انسان فاسق پدید نخواهد آمد.
۵٫ مفاد و محتوای بیعت باید از نگاه شرعی، روا و جایز (مجلسی، ۱۴۰۴: ج۲۳، ص۷۴)؛ و در عمل، شدنی باشد. در برخی روایات، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام بیعت بر آموزش این امر به بیعتکنندگان پافشاری داشتند (متقی هندی، ۱۴۰۹: روایت ۱۵۱۰).
ناگفته نماند با دقت در روش پیشوایان معصوم علیهم السلام به دست میآید که اگر شخص دارای شرایط، با رویآوری عمومی مردم، زمام امور رهبری جامعه اسلامی را به دست گرفت، حتی بر کسانی که با او بیعت نکردهاند، لازم است که از او پیروی کنند و با او معارضه نکنند.
آثار بیعت
به نظر میرسد که بیعت برخی از ویژگیهای بیعتکننده و بیعتشونده را آشکار میکند که به مواردی اشاره میشود:
۱ـ اظهار آمادگی
همانگونه که پیشاز این یاد شد، در حقیقت بیعت ابراز آمادگی قلبی برای انجام دادن دستورات امام است. شهید مرتضی مطهری در این باره میگوید:
به نظر میرسد بیعت در بعضی موارد، صرفاً اعتراف و اظهار آمادگی است، قول وجدانی است. بیعتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گرفت از اینرو بود… تا شخص بیعت نکرده، فقط همان وظیفه کلی است که قابل تفسیر و تأویل است؛ ولی با بیعت، شخص به طور مشخص اعتراف میکند به طرف و مطلب از ابهام خارج میشود و بعد هم وجدان خود را نیز گرو میگذارد و بعید نیست که شرعاً نیز الزامی فوق الزام اولی ایجاد کند (مطهری، ۱۳۷۹: ج۳، صص ۱۱۰ ـ ۱۱۱).
۲ـ پذیرش ولایت
بیعت زمینه را هموار میکند تا امام بتواند به خوبی اعمال ولایت کند. بنابراین، میتوان گفت که بیعت در عصر حضور فقط وظیفهای دینی ـ سیاسی برای فراهمکردن زمینه و پدیدآوردن سرپرستی پیشوای معصوم است و نباید پنداشت که امام با بیعت به سرپرستی جامعه انتخاب میشود.
پس، بیعت، سبب پدیدآمدن ولایت برای کسانی که ولایت ندارند، نیست؛ بلکه شرط پدیدارشدن ولایت، برای کسانی است که ولایت شرعی آنها ثابت شده است.
۳ـ یادآوری پایبندی به وظیفه
بیعت، سبب میشود که مردم احساس وظیفه کنند، مانند پیمانی که از کسی گرفته میشود برای کاری که انجام دادن آن برای وی واجب بوده است و باید انجام میداد؛ ولی باز از وی پیمان میگیرند تا به وظیفه خود عمل کند.
۴ـ تأکید بر وفاداری
بیعت، تبلور وفاداری مردم است تا آنان آمادگی خود را برای در اختیارقراردادن همه توانمندیهای خود برای امام اعلام دارند؛ همانگونه که در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اینگونه بوده است (معرفت، ۱۳۷۸: ص۱۹۰).
بنابراین، میتوان گفت که بیعت در عهد حضور، نفیاً و اثباتاً در امامت نقشی ندارد (مکارم شیرازی و دیگران، ۱۳۸۰: صص۷۲ ـ ۷۳)؛ و فقط برای فراهم کردن توان و قدرت اجرایی و فراهمآوری زمینههای اجرای احکام اسلامی نقش دارد و بیعتکنندگان به حکم وظیفه باید تمامی امکانات خود را در اختیار امام زمان علیه السلام قرار دهند و تمامی توان خود را در راه اسلام هدیه کنند.
بیعت با امام مهدی علیه السلام، از نگاه روایات
روایات مربوط به بیعت با حضرت مهدی علیه السلام از جهت معنا و مفهوم متواتر است. بنابراین، اثبات اصل این اتفاق به بررسی در روایات نیازی نیست. این روایات که با شمار گوناگون در منابع شیعه و اهل سنت نقل شده است، به طور عمده به موضوعات زیر اشاره دارند:
۱ـ بیعتکنندگان
دستهای از این روایات به کسانی اشاره کردهاند که در بیعت با آن حضرت شرکت میکنند. این روایات به دو دسته تقسیم میشوند:
۱ـ۱ـ بیعت جبرئیل فرشته وحی؛[۲]
در این روایات، از امین وحی به عنوان نخستین کسی که با مهدی موعود علیه السلام، بیعت میکند، یاد شده است. این مفهوم با تعبیرهایی چون: «أَوَّلُ مَنْ یُبَایِعُ الْقَائِمَ علیه السلام جَبْرَئِیلُ» (صدوق، ۱۳۹۵: ج۲، ص۶۷۱)؛ یا: «فَیَکُونُ أَوَّلَ خَلْقِ اللَّهِ مُبَایَعَهً لَهُ» (نعمانی، ۱۳۹۷: ص۳۱۴)؛ یا: «فَیَکُونُ أَوَّلُ مَنْ یُبَایِعُهُ جَبْرَئِیلَ» (قمی، ۱۴۰۴: ج۲، ص۲۰۴ و کلینی، ۱۳۶۵: ج۴، ص۱۸۴)؛ و: «أَنَّ أَوَّلُ مَنْ یُبَایِعُ الْقَائِمَ جَبْرَئِیلُ» (عیاشی، ۱۴۱۷: ج۲، ص۲۵۴) به چشم میخورد.
۲ـ۱ـ بیعت یاران خاص (سیصد و سیزده نفر)؛
آنچه در بیعت با امام مهدی علیه السلام دارای اهمیت است، بیعت یاران، یاوران و مردم با مهدی موعود است. در روایات با تعبیرهایی چون: «یبایع بین الرکن و المقام ثلاثمأه و نیف عده اهل بدر» (طوسی، ۱۴۱۱: ص۴۷۶)؛ و: «یبایعه الناس الثلاثماه و ثلاث عشر» (نعمانی، ۱۳۹۷: ص۳۱۴)؛ به این مهم اشاره شده است.
افزون بر روایاتی که در آنها به روشنی به بیعت شمار خاصی از یاران حضرت اشاره شده است؛ از گروههای دیگری نیز سخن به میان آمده است. اجتماع بزرگی از شایستگان، فرودستان، شیعیان و یکتاپرستان حقطلب و عدالتگرا که با وحدت و انسجام و همراهی با ایشان بیعت میکنند. آنها به فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گروهی از خراسان هستند که در کوفه فرود میآیند. هنگامی که مهدی علیه السلام ظهور میکند؛ این گروه برای بیعت به حضور او گسیل میشود (طوسی، ۱۴۱۱: ص۲۷۴ و مجلسی، ۱۴۰۴: ج۵۲، ص۴۶۷).
۳ـ۱ـ برخی از مردم
در بعضی روایات، افزون بر بیعتهای یادشده، سخن از بیعت مردم با آن حضرت به میان آمده است که ممکن است مقصود، پذیرش آن حضرت در برخورد نخست با آن حضرت در مسجد الحرام باشد. در این باره ابوبصیر از امام صادق علیه السلام چنین نقل کرده است:
«وَ اللَّهِ لَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ یُبَایِعُ النَّاسَ؛ (نعمانی، ۱۳۹۷: صص۱۹۴ و ۲۶۲ و ۲۶۳)؛ به خدا سوگند گویی هم اکنون به او مینگرم که میان رکن و مقام از مردم بیعت میگیرد».
در برخی روایات نیز بدون اشاره به افراد ویژه، فقط به اصل بیعت اشاره شده است.
از این روایت به روشنی پذیرش عمومی آن حضرت توسط مردم به دست میآید. اگر چه ممکن است مقصود از مردم در این سخن نیز همان یاران خاص باشد.
در مستدرک حاکم از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود:
«یبایع لرجل من امتی بین الرکن و المقام (نیشابوری، ۱۴۰۶: ج۴، ص۴۷۸؛ مقدسی، ۱۴۱۶: ص۷۰ و مقتی هندی، ۱۴۰۹: ج۱۴، ص۲۷۱)؛ برای مردی از امت من بین رکن و مقام بیعت گرفته میشود».
۲ـ مکان بیعت
همانگونه که پیش از این نیز اشاره شد، روایات، مکان بیعت با حضرت مهدی علیه السلام را در مسجد الحرام، بین رکن و مقام یاد کردهاند. از جمله تعبیرهای روایات برای بیان این مفهوم، میتوان به این سخنان اشاره کرد:
ـ رجلا من ولد الحسین یبایع له بین الرکن والمقام (محدث نوری، ۱۴۰۸ق: ج۱۱، ص۳۸)؛ مردی از تبار حسین که بین رکن و مقام برای او بیعت گرفته میشود.
ـ إِنَّهُ یُبَایَعُ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ (طوسی، ۱۴۱۱: ص۴۵۴)؛ همانا بین رکن و مقام بیعت گرفته میشود.
ـ یُبَایِعُ الْقَائِمَ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ (همان، ص۴۷۶)؛ قائم بین رکن و مقام بیعت میکند.
ـ فَوَ اللَّهِ لَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ یُبَایِعُ النَّاسَ (نعمانی، ۱۳۹۷: ص۲۶۲) به خدا سوگند، گویا او را میبینم، در حالی که بین رکن و مقام از مردم بیعت میگیرد.
ـ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْرِفُ مَنْ یُبَایِعُهُ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ وَ أَعْرِفُ أَسْمَاءَ آبَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِم (صدوق، ۱۳۹۵: ج۲، ص۶۷۱)؛ به خدا سوگند، من کسانی را که با او بین رکن و مقام با او بیعت میکنند، میشناسم و نام پدران و قبیلههای آنها را میدانم.
۳ـ محتوا و مفاد بیعت
با توجه به آنچه یادشد، محتوای اساسی بیعت، اعلام آمادگی یاران، یاوران و توده مردم برای انجام دادن کارهای مورد نظر از طرف امام معصوم علیه السلام در جهت رسیدن به پیروزی و برپایی حکومت عدل جهانی است و آن، چیزی نیست جز عمل به دستورات پروردگار بزرگ در آموزههای دینی.
بررسی کوتاهی در مفاد بیعت
آنچه به عنوان روایتی منسوب به امام علی علیه السلام در روایتی آمده مبنی بر این که حضرت مهدی علیه السلام در مفاد مشخصی با یاران خاص خود بیعت میکند؛ به بررسی و دقت نیازمند است.
این روایت را سید بن طاووس در کتاب التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن(معروف به ملاحم و فتن)، از فتن سلیلی نقل کرده و جز در آن منبع، در هیچیک از منابع معتبر، اصل روایت و حتی مضمون آن نیز، به چشم نمیخورد.
در اینجا به دلیل رواج استفاده آن روایت در برخی نوشتهها، مناسب است تا حد ممکن بررسی شود.
این روایت مفصل که در باب ۷۹، با یادآوری سند[۳] از ابوصالح سلیلی از امام علی علیه السلام نقل شده (سید بن طاووس، ۱۴۱۶: ص۲۸۸)؛ پس از بیان شهرهای یاران حضرت مهدی علیه السلام، به شروطی میپردازد که آن حضرت برای پذیرش بیعت قرار داده است:
یبایعون علی أن لا یسرقوا و لا یزنوا و لا یقتلوا و لا ینتهکوا حریما و لا یشتموا مسلما و لا یهجموا منزلا و لا یضربوا أحدا إلّا بالحقّ و لا یرکبوا الخیل الهمالیج و لا یتمنطقوا بالذهب و لا یلبسوا الخزّ، و لا یلبسوا الحریر و لا یلبسوا النعال الصرّاره و لا یخربوا مسجدا، و لا یقطعوا طریقا و لا یظلموا یتیما و لا یخیفوا سبیلا و لا یحبسوا بکرا و لا یأکلوا مال الیتیم و لا یفسقوا بغلام[۴] و لا یشربوا الخمر و لا… أمانه و لا یخلفوا العهد و لا یکبسوا طعاما من برّ أو شعیر و لا یقتلوا مستأمنا و لا یتبعوا منهزما و لا یسفکوا دما و لا یجهزوا علی جریح و یلبسون الخشن من الثیاب و یوسّدون التراب علی الخدود و یأکلون الشعیر و یرضون بالقلیل، و یجاهدون فی اللّه حقّ جهاده و یشمّون الطیب و یکرهون النجاسه…؛[۵] … با او بیعت میکنند که هرگز دزدی نکنند؛ مرتکب فحشا نشوند؛ کسی را نکشند؛ حریمی را هتک نکنند؛ مسلمانی را دشنام ندهند؛ به خانه کسی هجوم نبرند؛ کسی را به ناحق نزنند؛ در برابر سیم و زر سر فرود نیاورند؛ حریر و خز نپوشند؛ مسجدی را خراب نکنند و راهی را نبندند. به یتیمی ستم نکنند؛ راهی را ناامن نکنند؛ خوراکی از گندم و جو انبار نکنند؛ مال یتیمی را نخورند؛ گرد همجنسبازی نگردند؛ شراب ننوشند، و….
آنگاه این روایت به شروطی که حضرت مهدی علیه السلام برای خود میگذارد (و یشرط لهم علی نفسه) اینگونه اشاره کرده است:
«أن لا یتّخذ حاجبا و یمشی حیث یمشون و یکون من حیث یریدون[۶] و یرضی بالقلیل؛[۷] دربانی برای خود قرار ندهد؛ و از راه آنان برود؛ آنگونه که آنها میخواهند، باشد؛ با کم خشنود و قانع شود و…» (صافی گلپایگانی، ۱۴۱۹: ص۵۸۱).
این سخنان از دو جهت قابل بررسی است:
از جهت منبع
سید بن طاووس، همانگونه که در
مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
انتظار موعود
2476-3942
0
189
2014
10
23
واکاوی در هویت و زندگی مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
62587
FA
Journal Article
1970
01
01
این مقاله با هدف واکاوی جامع و نو در روایات مربوط به زندگانی مادر امام عصر علیهاالسلام، نگارش گردیده است. پس از بررسی روایتهای موجود در منابع اهل سنت و شیعه و جمع آوری تمام گزارشهای تاریخی و روایات، اعم از روایات ضعیف و معتبر، نتیجه مطالعات حاکی از آن است که ایشان کنیزی دارای کمالات روحی والا بوده وبه عنوان محبوب ترین کنیز، در خانه حکیمه، دختر امام جواد علیه السلام تحت تربیت دینی قرار گرفته است. همچنین از منابع به دست میآید که ایشان در جریان محافظت از جان امام مهدی علیه السلام نقش ویژهای داشته و پس از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام در قید حیات بوده و بیش از سی سال زندگی نموده است.
در این مقاله تمرکز بر اعتبار سنجی روایات نبوده است و تنها در برخی گزارشها و روایات معارض به بررسی اسناد پرداخته ایم، تا بتوانیم نظر برگزیده را به دست آوریم.
مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
انتظار موعود
2476-3942
0
189
2014
10
23
ترجمه خلاصه مقالات به زبان عربی
62588
FA
Journal Article
1970
01
01
مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
انتظار موعود
2476-3942
0
189
2014
10
23
ترجمه خلاصه مقالات به زبان انگلیسی
62589
FA
Journal Article
1970
01
01